تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

خوش به حال من

می نگارم ومی نویسم  وبعد منتظرمی نشینم می خواهم مثل همان روزهای ابری باران باشم می خواهم ببارم وبه خودم بگویم خوش به حالت

شیدایی روزگار را در پی آمدن چندو چونی از قرنهافاصله به دور نخواهم انداخت وگلی خواهم شد که دور از چشم خورشید جوانه خواهد زد ودست خواهم یازید به پوستینی از احساس که در زمستان واژه های عاشقانه ام سرما نخورم  وخواهم گفت دختری دیدم از  جنس بلور  وبا تمام   آن چه  که دارم فریاد خواهم زد  وعاشق خواهم شد به همین سادگی 

دوباره بارانی بودنم را بهانه خواهم کرد وخواهم نشست به دیدن تک تک غروبهای پاییزی (غروب امروز فوق العاده بود اگه ندیدین خیلی چیزها از دست دادین) وعینک خواهم زد وچشمهایم را  خواهم شست و خواهم نشست تا برای رسیدن بی تاب تر دیده نشوم   

وحضور خواهم طلبید تمام اشیا را وحرف خواهم زد وآنها را به شوق خواهم آورد واحساس  را جوانه خواهم زد ودوباره خواهم نشست به باریدن ابرهای احساس  وحس اشیا را خواهم  فهمید وسرود خواهم سر داد وشاد خواهم شد به  همین سادگی  

(باور می کنید الان از شبکه سه زنگ زدن وگفتن یه  جایزه برنده شدم همین الا ن الان  )  

وخواهم گفت خوشا به حالت ای روستایی  چه شاد خرم چه با صفایی

بدون عنوان

 عاشق این حس غریبم عاشقتم

 

 

آنه...

تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت

وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود

بامن بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت,

از تنهایی معصومانه ی دستهایت

آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت و در گیرودار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟

آنه...

اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز در آیی

و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست

در انتظار تو......

دانلود تیتراژ زیبای کارتون آنشرلی با موهای قرمز (تصویری)

 

آهنگ ان شرلی با صدای آقای مد قالچی   

 

همونکه تو تلویزیون می داد  

 

به یاد دوران بچگی  

 

من عاشق این قسمتش بودم  

 

باور کنید الان که دارم گوش می دم گریه ام گرفته  خیلی جالبه

    http://www.4shared.com/video/1as8E5zs/__wwwamir1bestblogblogfacom.html

بوی بازیهای راه مدرسه

 هنوزکه هنوزاست وقتی پاییزدوان دوان با همان ابرهای تیره وبرگهای زردش از راه می رسد زندگی بوی خاطرات کودکیم را می دهد بوی دفتر های مشقی که تند تند پر می شدند بوی تصمیم های کبری بوی تمام بابا نان دادنها ..... 

وقتی مهر می رسد تمام خاطراتمان بوی مهر می دهد بوی شورشوق بچگی هایمان هنوز هم درخاطراتم بچه هایی را می بینم که سر ایستادن در صف دعوا می کنند هنوز بچه هایی را می بینم که با کاغذ کلاه درست می کنند موشک می سازند تا غم های یک دیگر را از بین ببرند هنوز دستهایی را می بینم که از دست تنبیه معلمان  به تنگ آمده اند هنوز یادم هست که بازی هفت سنگ  هفت سنگ دارد  وهنوز به شوق آن روزها گاهی وقتها مثل ابرهای پاییزی بارانی ام

 

 

 

 

بوی مهر که می آمد بارو بندیلمان را می بستیم وراهی مدرسه می شدیم روزهای بیخبریمان خوب بود همیشه فکر می کردم که کی بزرگ می شوم دانشگاه می روم  بزرگ که نشدیم اما وقتی دانشگاه رفتیم تازه فهمیدم دوران مدرسه چقدر طلایی بود اولین بار که مدرسه رفتم نشسته بودم نیمکت اول ردیف وسط وگریه می کردم( البته اکثربچه ها گریه می کردند) معلم دلداریمان میداداز همان روزهای اول دوستی های مدرسه شکل گرفت ومن هنوزبا دوستان دوران ابتدایی صمیمی هستم باور ش برای خودم نیز مشکل است وقتی بچه بودیم هرسال به هم قول می دادیم که دوستیمان تا ابد پایدار بماند وحالا من سیزده سال است که با دوستان دوره ابتدایی ام  دوست هستم  من در مدرسه مدرس درس خواندم مدرسه ای خیلی بزرگ ساخته دست آلمانی (یا ایتالیایی ها ) مدرسه ای که دیوار های آن از پشم شیشه بودند به حدی مدرسه بزرگ بود که اگر حواسمان را جمع نمی کردیم داخل راهرو گم می شدیم چقدر دوران ابتدایی خوب بود جز صبح تاشب بازی کردن چیزدیگری در ذهنمان نبود   

دوران خوی بود یادش به خیر 

 تنبیه معلمان هیچ وقت یادم نمی رود