تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

هیچ

هنوز هوای باران گرفته را به خاطر دارم هنوز ذهنم پر است از واژه های مبهم کودکی 

 هنوز به خاطر دارم  

می دانی این چندمین باری است که در این روز می نویسم وپاک می کنم  می دانی انگار حسش نیست که بنویسم  خودم هم نیستم  تو هم نیستی  اصلا برای چه بنویسم   ذهنم از تمام چیزهایی که به زندگی تعلق دارد خالی است  صبح یک شعر سرودم ولی پاکش کردم  وبعد یک داستان نوشتم ولی خوشم نیامد دوباره پاکش کردم احساس می کنم هیچ حرفی ندارم این اولین بار است خسته از تکرار روزهای تکراریم  

نمی دانم چرا احساس می کنم  دیگر قطار رفته است ومن جا مانده ام یا احساس می کنم  برای زندگیم مقصدی وجود ندارد که قطاری باشد  انگار در یک دایره می چرخم ودوباره به اولش بر می گردم  اصلا معلوم نیست این سلولهای خاکستری ذهنم کجا ول معطلند  کارم شده صبح تا شب پشت پی سی بشینم و جنگهای صلیبی بازی کنم  انگار هیچ چیزی در زندگیم نیست  هیچ چیز نه عشقی نه احساسی نه شوری نه شوقی هیچ .............

مشهد رفته بودیم خیر سر مان

من یه مدت نبودم با بچه مجردی رفته بودیم مشهدی بشیم  حالا نمی دونم شدیم یا نه 

خیلی هم خوش گذشت

چرا؟؟؟؟

بهار که می آید  

درختان که سبز می شوند 

سبزه ها که رشد می کنند  

ودرختان که شکوفا می شوند  

چه نصیبی دارد وقتی آرزوهایم هنوز شکوفه نزده اند  

تابستان که می شود 

میوه ها که از راه می رسند  

یادها وقتی در کوچه می پیچند 

هوا که خیلی که گرم می شود ویخها که آب می شوند

چه نصیبی دارد وقتی آرزوهایم هنوز یخ بسته اند 

 

پاییز که می شود  

  در ختان که خسته می شوند 

  برگها که می ریزند  

  طبیعت که زرد می شود   

 غروبها وقتی دل انگیز می شوند 

چه نصیبی دارد وقتی آرزوهایم دل آزارند  

زمستان که می شود  

برف که می بارد  

همه جا یخ می بندد  

همه جا سفید می شود

درختان به خواب می روند  

چه نصیبی دارد وقتی آرزوهای من سالهاست به خواب رفته اند 

 

 

به همان سرعت که می نویسی به همان سرعت روزی تمام می شود تا چشم باز می کنی چهار نفر می بینی که گوشه یک پارچه سفید را گرفته اند وتورا داخل جایی تنگ وتاریک رها می کنند  

به همین زودی تمام میشود 

 

پس اگر به همین زودی است چرا  عشق را میان نبودنها چال می کنیم  ودوستی را به گورستان احساسات می سپاریم  

 

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 

 

تســـــاوی


از سروده های زنده یاد خسرو گلسرخی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

معلم پای تخته داد می زد،
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد
برای اینکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر هست"

از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی، اشتباهی فاحش و محض است!
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت
معلم مات برجا ماند
و او پرسید اگر یک فرد انسان،
واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت!
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود.
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود
آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود؟
اگر یک فرد انسان،
واحد یک بود آنکه صورت نقره گون،
چون قرص مه می داشت
بالا بود؟
وان سیه چرده که مینالید پایین بود؟ا
اگر یک فرد انسان،
واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد!
حال می پرسم
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟

معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست ...

اس ام اس

 اس ام اس های   خفن     اینباکسمان

 

اینباکس گوشیمان را می  گشتیم گفتیم اس ام اسهایی که خیلی خوشمان میاید اینجا بنویسم 

 

 

دکتر شریعتی:برای کشتن پرنده نیازی به شکستن بالهایش نیست پرهایش را بچینی خاطرات پرواز روزی صد بار او را خواهد کشت(فرستنده :داداشم) 

 

 

نکند یوسف عمرم رود از چاه خیالت باز آواره تنهایی چاهم بکنی(فرستنده :خواهرم) 

 

گویند گنج در ویرانه هاست چه گنجی از تو بهتر وچه جایی از قلب من ویرانه تر(دوستم :محمد جعفر) 

 

از این پس شهادت را با هواپیمایی ایر باس تجربه کنید  هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران (دوستم :علیرضا)  

 

با سه برابر شدن قیمت نان حوزه علمیه فتوا داد :دیگر مهمان دشمن خداست((دوستم :جلیل) 

 

روزی که سایه روشن تصویر ما کشید ما را گدا نوشت وشما را خدا کشید(فرستنده:بابک) 

 

دلبسته به سکه های قلک بودیم    دنبال بهانه های کوچک بودیم     رویای بزرگ شدن خوب نبود  ای کاش تمام عمر کودک بودیم  (فرستنده:علی ) 

 

عاشق این اس ام اسم :

 

خاطر آسوده زصحرا گذرو بیم مدار  گرگها خاطرشان هست که تو اهوی منی (فرستنده:بابک)