تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

برخورد های جالب با بچه ها

یه بار زمانی که  اول دبیرستان بودم برای یکی از عمه هام عیدی برده بودم دم عید بود و من اولین بارم بود که عیدی عمه ام رو می بردم نشسته بودیم داشتیم میوه می خوردیم بعد من داشتم سیب پوست می کندم  نوه عمه ام که دو سال بیشتر نداشت به من گفت چیکار داری می کنی بهش گفتم  دارم میوه پوست می کنم به من با همون لحن بچگانه گفت  میوه همه ویتامینش تو پوستش ؟؟انقدر خنده ام گرفت که نگو.

یه بار زمانی که تو پایانه تو یه مغازه مبلمان به عنوان فروشنده مشغول کار بودم سال 86 بود  یه همسایه داشتیم که یه بچه ای داشت به اسم سمانه  ،یه روز من جلوی مغازه ایستاده بودم دیدم سمانه جلوی مغازه وایستاده و انگشتشو بالا گرفته (مثل بچه هایی که تو کلاس اجازه می گرفتم ) بهش گفتم سمانه این چیه ،اون هم خیلی با پر رویی گفت این همون انگشتی که مامانم همیشه می کنه تو دماغش  همه همسایه از خنده غش کردن ولی ماما نش سریع اومد بچه رو کشون کشون برد تو  خیلی خندیدیم .

یه بار تو بازار قیصریه که به عنوان فروشنده کار می کردم یه همسایه ای داشتیم که یه دختر کو چولوی خیلی نازی داشت خیلی شبیه عروسک (دقیقا شبیه انیمیشنی که مادر بچه تبدیل به خرس میشه ) بود  خودش می گفت یه بار تو مغازه وایستاده بودم ودخترم که دوسالی بیشتر نداشت نشسته بود رو پیشخوان  ،بعد یه مشتری اومد گفت اقا این عروسک چند بعد دخترم پلک زد و سرش رو برگردوند می گفت هر دو مون خیلی خندیدیم

بچه ها خیلی دنیای جالبی دارن من خودم سه تا خواهر زاده کوچولو دارم که بعضی وقتها کارهای خیلی خنده داری انجام می دن  اوصولا من با بچه ها خیلی زود ارتباط برقرار می کنم  خیلی دوست دارم در آینده یه مهد کودک بزنم

نظرات 1 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 18:58

سلام. نخبر؟

سلامتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد