تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

شعر استاد زنجانی

این ابرها عقیمند، باران نخواهد آمد
دریا مپیچ بر خود،طوفان نخواهد آمد
دیشب پدر دوباره،بی نان به خانه آمد!
بر سفره ای که خالیست،ایمان نخواهد آمد..
نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1393 ساعت 21:06

شعر قشنگیه.یعنی خیلی صادقانه و روراسته اما تلخ...
کدامین چشمه سمی شده که آب از آب میترسد؟...
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد!...
گرفته دامن شب را غباری انچنان درهم که پلک از چشم, چشم و پلک از خواب میترسد...

زیباست نگفتی شعری که گفتی از کیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد