تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

نووز ۹۴ ارزویم دیدار توست

 

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است

اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد

پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . .

 


 

نوروز ، یادگار ماندگار یاران دیروز این دیار

و پاسداشت پاکی ها ، نیکی ها و پهلوانی ها بر همه ایرانیان نیکوسرشت خجسته باد . . .

 


 

عقل تکرار را نمی پذیرد ، اما احساس آری

طبیعت نیز دوستدار تکرار است

طبیعت را ساخته اند از تکرار

تکرار بهار مبارکارزویم دیدار توست


همین


لحظه هایت خوش





یاد بچگی به خیر

: ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺳﮑﻪ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻭﺷﻮ ﺭﻧﮓ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺟﺎﺵ ﻣﯿﻤﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﮐﺎﻏﺬ ﮐﻠﯽ ﺫﻭﻕ

ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ 

........................ ..................


ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ، ﻗﻮﻝ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻼﺱ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺧﺎﺹ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﮑﻨﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ !! 


من از جدایی میترسم

من از جدایی میترسم 

عاشق همیشه از جدایی میترسه

دیالوگ پرویز پرستویی فیلم میهمان داریم


چقدر حال و روز این روزهای منه

چرا من نمیتوانم

میلیون‌ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند

و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند

آخر من بدبخت چرا نمی‌توانم ؟

تو به من خندیدی

این هم شعر من 


تو به من خندیدی وندانستی که من 

به چه دلهره از باغچه قلب تو گل نسرین چیدم

پدرم هیچ نگفت

پدرم ورطه خاموشی بود 

مادرم میدانست عشق در یک قدمی است

ودر ان تابستان

که تو رفتی زمستان شد یادت هست

خوب یادم هست 

وهنوزصدای خش خش گامهای تو تکرار کنان میدهد ازارم 

ومن هنوز غرق این وپندارم

که چرا باغچه قلب من گل نسرین کم داشت





شعر زیبای سیب و جوابیه ها

تو به من خندیدی و نمی دانستی 
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 
باغبان از پی من تند دوید 
سیب را دست تو دید 

غضب آلود به من کرد نگاه 
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 
و تو رفتی و هنوز  
سالهاست که در گوش من آرام آرام 
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)

 

من به تو خندیدم 
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی 
پدرم از پی تو تند دوید 
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه 
پدر پیر من است
من به تو خندیدم 
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم 
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و 
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک 
دل من گفت: برو 
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. 
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام 
حیرت و بغض تو تکرار کنان 
می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد

  

او به تو خندید و تو نمی دانستی  
این که او می داند  
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی  
از پی ات تند دویدم  
سیب را دست دخترکم من دیدم  
غضبآلود نگاهت کردم  
بر دلت بغض دوید  
بغض ِ چشمت را دید  
دل و دستش لرزید  
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک  
و در آن دم فهمیدم  
آنچه تو دزدیدی سیب نبود  
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک  
ناگهان رفت و هنوز  
سال هاست که در چشم من آرام آرام  
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان  
می دهد آزارم  
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم   
می دهد دشنامم  
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز  
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم  
که خدای عالم  
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی

 

دخترک خندید و  
پسرک ماتش برد  
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده  
باغبان از پی او تند دوید  
به خیالش می خواست  
حرمت باغچه و دختر کم سالش را 
از پسر پس گیرد 
غضب آلود به او غیظی کرد 
این وسط من بودم  
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم  
من که پیغمبر عشقی معصوم  
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق  
و لب و دندان ِ  
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم  
و به خاک افتادم  
چون رسولی ناکام  
هر دو را بغض ربود  
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت 
او یقیناً پی معشوق خودش می آید  
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود   
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد  
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام  
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز   
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم  
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند  
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت 

جواد نوروزی