تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

ن.......

این روزها تمام عالم و ادم به دست هم داده اند تا فراموشت کنم اما مگر میتوانم ،یکی از نداشته هایت میگوید دیگری از نداشته های من


اما ایا انچه را که من در عشق می یابم جز من کسی میداند  این روزها همه خودشان را می گذارند جای من وبرایم تصمیم میگیرند اما مثل همیشه همه چیز را در خودم میریزم وحرف نمی زنم لبخند مصنوعی ام را تقدیمشان میکنم وتصدیقشان میکنم می دانم حرف زدن از عشق برای ادمهایی که مرا نمی فهمند بیهوده است 


می ترسم از روزی که چشم باز کنم و ببینم تو نیستی انوقت نمیدانم من چگونه خواهم بود دنیای بدون تو هم مگر وجود دارد


اگر چشم باز کردم ودیدم دستت در دست دیگری است چه ، انوقت زندگی برایم چه معنایی خواهد داشت؟


سالهای سال باتو زیسته ام در خاطراتم در نوشته هایم در همه لحظه هایم ....


این روزها همه نوشته هایم به نمیدانم ختم میشود کاش کسی بود مرا می فهمید کاش...


من از درک مردم این زمانه عاجزم...


نمی دانم نم دانم......



نظرات 1 + ارسال نظر
... یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 00:10

گرسنه بودم و از عشق سیرتر شده ام

من از تو گفتم، بی نظیرتر شده ام

اگر چه جنگ میان من و تو کشته نداد

ولی چه سود که هر شب اسیرتر شده ام

دراز دستی کن سیبِ سرخ تازه بچین

که زیر بار غمت سر به زیرتر شده ام

دعای مادرت انگار مستجاب شده

که از گدای محل،گوشه گیرتر شده ام

رگم برای تو، خون مرا به شیشه بکن

که از تمام امیران، کبیرتر شده ام

رسیده ایم به هم بعد سال ها تأخیر

تو بچه تر شده ای حیف، پیرتر شده ام

نمانده صبر و قراری برو کم آوردم

من از قرار تو عمری ست دیرتر شده ام



«امید صباغ نو»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد