تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

من هنوز

ﻣــﻦ ﻫﻨــﻮﺯ
ﮔﺎﻫــﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑــﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗـﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨـﻢ ...
ﯾﻮﺍﺷﮑــﯽ ﻧﮕﺎﻫﺘــ ﻣـﯽ ﮐﻨــﻢ ...
ﺻـﺪﺍﯾﺖ ﻣـﯽ ﮐﻨــﻢ ...
ﺑﯿــﻦ ﺧﻮﺩﻣـﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ
ﺍﻣــﺎﻣــﻦ
ﻫﻨــﻮﺯ ﺗــﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑــﯽ ﺩﻭﺳﺘــــــــ ﺩﺍﺭﻡ ...

منم آن

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گــم کرد خداوندش را

توافق یا تحریم به درد من نمیخورد 


هر چقدر هم که دنیا عوض شود 

دنیای من درون چشمهای تو خواهد ماند

شعری زیبا و جوابی زیباتر

شعری زیبا 
و جوابی زیباتر heart emoticon

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

ازهمان بن بستِ باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

بختِ بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعدِ " بسم الله الرحمن الرحیم" :

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"

شیشه را پایین کشیدی رِند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم

"کاظم بهمنی"

**********************

جواب :

در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم
تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم»

زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت
یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم

رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند
رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم

شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند
زیر لب گفتم: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»

موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز:
«با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم»

گفتی: «آخر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
گفتم: «اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتی: «بگذریم»

گفتمت: «یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست»
داشت کم کم حال و احوال منم می‌شد وخیم

بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
مانده‌ام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم...

"وحید احمدی"

چی بگم

ابرهایی که می ایند اما نمی بارند چشمهایم را می بندم گوش می کنم به ترانه معین ....

هوا ابری و من با چشمای تر

دوباره بدون تو میرم سفر 

خاطرات روزانه ام را مرور می کنم این روزهای تکراری گاهی اعصاب خرد کردنهای خودش را دارد خودم خوبم اما ادم که فقط خودش نیست ادمهایی که در کنارت هستند شامل تو می شوند اگر مشکلی برای آنها پیش بیاید ناراحت میشوی . امروز وقتی رفتم مسجد برا نماز ،بیرون اومدنی یه زنی رو دیدم که داشت گدایی میکرد .اونهم با گریه کردن و ....

قشنگ معلوم بود اوضاعش خوب نبود اومدم سر چهارراه یه گلفروشی  رو دیدم که جلوش یه بنز پارک شده بود وداشتند برا عروسی تزئینش میکردن الان دو ساعته تو این فکرم چرا باید در جامعه ما اینچنین اختلاف طبقاتی وجود داشته باشه یکی به نون شبش محتاج یکی با یه ماشین سیصد میلیونی عروسی میگیره ...

خدا لعنتش کنه هرکی رو که این بلا رو سر ما آورده

اتفاقات عجیب غریبی تو این کشور داره میوفته مثل گم شدن یه دکل نفتی هشتادو پنج میلیون دلاری یعنی ممکنه ؟

البته وقتی یه نفر تو این کشور بتونه یه کامیون طلا رو تا ترکیه ببره پس میشه 

وقتی یکی مثل شهرام جزایری تمام مدیران این کشور رو با پول بخره عجیب نیست .

چی بگم.................حوصله اش نیست