تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بهت میگم خدا حافظ

بــِــﻬــِــﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺪﯼ  . .
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻏﻨﭽﻪ ﯼ ﻟﺒﻬﺎﺕ  . . ﺑــِــﺸــﯿﻨﻪ ﻃﺮﺡ
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ 
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻋﻄﺎﺭ !
ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ , ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ
ﺩﯾﺪﺍﺭ !
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻬﺮﺍﺏ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ , ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ
ﻧﺎﺏ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺎﻡ !
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﻍ ﺁﺗﯿﺶ ﻟﺒﺖ , ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ
ﻟﺒﻬﺎﻡ !!!!!!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﺎﻣﯽ !
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﺸﯽ ﻫﺮﮔﺰ , ﺍﺳﯿﺮ ﺗﯿﺮ ﻓﺮﺟﺎﻣﯽ !!!!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻤﺎ !
ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ , ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺗﮏ ﻭ
ﺗﻨﻫﺎ!!!!

نامه ای به پدرم

سلام امیدوارم حالت خوب باشد اگر از ما بپرسی خواهم گفت حالم خوب است خانواده هم خوبند  ما همه خوبیم  اما راستش  را بخواهی  همه دلتنگ تو هستیم  اشکهای مادرم کمتر شده  نمی دانم داریم به نبودنت عادت می کنیم یانه .....

امامن همچنان دلتنگت هستم حالم هم خوب نیست شاید هنوز باورش برایم مشکل است  من مشکلی با مرگ ندارم اما با نبودنت خیلی....

بعضی وقتها با خودم می گویم چرا باید تو اینجا نباشی ، بعضی وقتها سر سفره فکر میکنم  چقدر ما تنهاییم  تو که نیستی انگار هیچ کس نیست  بعضی وقتها اشکهایم  بی صدا سرازیر می شوند دلم برایت تنگ می شود  من خیلی دلم می خواهد به خودم تلقین کنم مرگ یک چیز طبیعی است اما دوری تو امانم نمی دهد . من نشانه فاصله راخوب می دانم  من ایین غربت را خوب می فهمم الان  دقیقا هفتاد و سه روز از نبودنت می گذرد  نمی دانم این روزها را ما چگونه گذرانده ایم ولی چه کنیم زندگی روی نا خوشی هم دارد . بعضی وقتها دلم می خواهد داد بزنم شکوه کنم اما می دانم تو دیگر نمی آیی .....

دوست داشتم بیشتر بنویسم اما .....بماند