تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

حسرت ناظم حکمت

صد سال شد که رویت را ندیده ام 
کمرت را در آغوش نگرفته ام 
در درون چشمانت نایستاده ام 
از روشنایی ذهنت سوال ها نپرسیده ام 
و به گرمای بطن ات دست نکشیده ام
 
زنی در شهری 
صد سال است که انتظار مرا می کشد
 
در همان شاخه ی درخت بودیم 
در همان شاخه ی درخت
از همان شاخه افتادیم و جدا گشتیم

در میان مان صدها سال زمان 
صدها سال راه دور
 
صدها سال است که 
در تاریک روشنا از پی ات می دوم

ناظم حکمت 
مترجم : مجتبی نهانی