سخاوت خورشید
بخل آسمان و زمین
و کشاورزی که با چشمانی پر، گرد وخاک درو میکند
و گاو آهنین پیرش نعره بر می آوردو با کینه سم بر زمین می کشد و می تازد
کشاورز چشم بر زمین دوخته.
یوسف خابش را تعبیر کرده است ،
هفت سال قحطی وهفت سال...
.
.
.
قحطی .
بابک علوی
غمگین که می شوی
آسمان می بارد و من اشک میریزم.
می گویند: مرد گریه نمی کند.
اما من زیر باران قدم می زنم و آسمان روی صورتم گریه میکند
زیرا تو غمگینی
دلم را تنگ میکنی تا هیچکس جز خودت در آن جای نگیرد...
چشمانم را بارانی میکنی تا هیچکس را به خوبی نبینم ...
و فکرم را به خود مشغول میکنی تا به فکر جدایی نباشم...
و فراموشم میکنی
تا آرام آرام به سوی مرگ راهی شوم.
این روزها سرم شلوغ است و با آدم های زیادی سرو کار دارم...
ولی دلم خلوت هست و هیچکس در آن نیست...