تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

شعر سپید من

*****

پنجره به غایت حادثه

وقبیله هایی که از هجوم شب میگذرند

دیوارهای خسته

آجرهای سرخورده

تمام مرثیه ها برای من است

بگو کجاست رهایی

آن زمان که از فریادهای تنم

بر زخمهای روحم می گریزم


*******


جهان در اغوش هیاهو خفته است

مومیایی ها به کردار زمین میخندند

وامیزش کوهها و ادمی

هر روز در انتظار جانوری ناشناس

همواره افق های دور در ستیز ساحل هایند

وفوران اب و اتش و خاک

شقیقه های مرگ را به ستوه می اورد

انسان چگونه خواهد زیست

وقتی بیهوده در انتظار سپیده دم است

به یاد احمد شاملو در روز تولدش

سلاخی
می‌گریست

به قناری کوچکی
دل باخته بود.

 

بایزید

نقل است که چون شیخ به در مسجد رسیدی ساعتی بایستادی و بگریستی. پرسیدند: که این چه حال است؟ 


گفتی: خویشتن را چون زنی مستحاضه می‌یابم که تشویر می‌خورد که به مسجد در رود و مسجد بیالاید.


نقل است که یکبار قصد سفر حجاز کرد. چون بیرون شد بازگشت. گفتند: هرگز هیچ عزم نقض نکرده ای این چرا بود؟


گفت: روی به راه نهادم. زنگی دیدم، تیغی کشیده که اگر بازگشتی نیکو! و الا سرت از تن جدا کنم.


 پس مرا گفت: ترکت الله ببسطام و قصدت البیت الحرام. خدای را به بسطام بگذاشتی و قصد کعبه کردی.


نقل است که گفت: مردی در راه پیشم آمد. گفت: کجا می‌روی؟


 گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. 


گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو این است. گفت: چنان کردم و بازگشتم.

غلا مرضا طریقی شاعر زنجان

من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه ی انگور گور خود شده ای
که روی شاخه دلش خون شدو شراب نشد

پیامبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آقتاب نشد

به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

زیباترین شعر عاشقانه نو

زیباترین شعر عاشقانه نو


شتاب مکن
که ابر بر خانه‌ات ببارد 
و عشق 
در تکه‌ای نان گم شود
هرگز نتوان 
آدمی را به خانه آورد 
آدمی در سقوط کلمات 
سقوط می‌کند 
و هنگام که از زمین برخیزد 
کلمات نارس را 
به عابران تعارف می‌کند 
آدمی را توانایی 
عشق نیست 
در عشق می‌شکند و می‌میرد

احمدرضا احمدی

❤❤❤❤❤

چون عشق را در دفترم نوشتم
دیگر نتوانستم آن را پاک کنم، نشد
سه نکته را در قالب سه درس آموختم

درس اول:
بیهوده عشق را روی کاغذ اسیر نکن و به صلابه نکش
که اسیرت می‌کند و به صلابه‌ات می‌کشد

درس دوم:
چون عشق را در گوشه‌ای نوشتی،
سعی بر پاک کردن آن مکن که نمی‌توانی
پس اسیری‌ات مبارک

درس سوم:
چون که اسیر شدی و به قفس افتادی نمیر
بمان و دنیا را از درون قفس تماشا کن
دنیا از دید یک زندانی ابدی تماشاییست

سیدعلی صالحی

❤❤❤❤❤

زیبا! هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرا

زیبا! هنوز عشق
در حول و حوش
چشم تو می‌چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و
کوچه‌های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل‌ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد

زیبا! آن‌گونه عاشقم
که حرمت مجنون را
احساس می‌کنم

آن‌گونه عاشقم
که نیستان را
یک‌جا هوای زمزمه دارم

آن‌گونه عاشقم
 که هر نفسم شعر است

زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا
کنار حوصله‌ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز می‌شوم

زیبا! ستاره‌های کلامت را
در لحظه‌های ساکت عاشق بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
 چشم از تو بود
و عشق بچرخانم بر حول این مدار

زیبا! زیبا...
تمام حرف دلم این است
من عشق را
به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا 

محمدرضا عبدالملکیان

❤❤❤❤❤

عشق
راهی‌ست برای بازگشت به خانه
بعد از کار، بعد از جنگ
بعد از زندان، بعد از سفر
بعد از…

من فکر می‌کنم
فقط عشق می‌تواند
پایان رنج‌ها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهای عاشقانه می‌خوانم

من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوب‌اش را فراموش نکرده است

رسول یونان

❤❤❤❤❤

تا شب نشده
خورشید را 
لای موهایت می‌گذارم
و عاشق می‌شوم
فردا،
برای گفتن
دوستت دارم
دیر است

جلیل صفربیگی

❤❤❤❤❤

نمی‌خواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
 دیدم همه کلمات راز مرا می‌دانند

این است که
 هرچه می‌نویسم
عاشقانه‌ای برای تو می‌شود

شهاب مقربین

❤❤❤❤❤

می‌گویند
عمر من و تو
در محاسبات نجومی
در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست

من
اما حاضرم زیر تک درختی
پرت افتاده‌تر از تنهایی آدم
در پرتو حسن تو بنشینم
و صد سالی یک بار، پلک بزنم 

عباس صفاری

بهترین اشعار عاشقانه نو در سه دهه اخیر

مگر نمی‌گویند
که هر آدمی
یک بار عاشق می‌شود؟!

پس چرا هر صبح که
چشم‌هات را باز می‌کنی
دل می‌بازم باز؟!

چرا هربار که
از کنارم می‌گذری
نفست می‌کشم باز؟!

چرا هربار که می‌خندی
در آغوش‌ات در به در می‌شوم باز؟!

چرا هر بار که
تنت را کشف می‌کنم
تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز؟!

گل قشنگم
برای ستایش تو
بهشت جای حقیری‌ست
با همین
 دست‌های بی‌قرار
به خدا می‌رسانمت 

عباس معروفی

❤❤❤❤❤

عکس می‌گیرم
از ضربات شعری
که بر من فرود آوردی

عکس می‌گیرم
از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کرده‌ای

عکس می‌گیرم
از صدای تو، لبخندت، شکستن آوازم
و نشان می‌دهم
به کسی که شعر مرا می‌خواند
و باریکه‌ای از ابر
در حیرت لبخندش موج می‌زند

محمد شمس لنگرودی

❤❤❤❤❤

چقدر خوب بود
تو، گل من بودی
هر روز به تو آب می‌دادم
علف چرک‌های تو را
می‌شستم‌ و به بوی تنت،
مغرور می‌شدم

شب‌ها کنار لب‌ات
رویا بو می‌کردم ‌‌‌و
روزها، حسادت دنیا را

چقدر خوب بود
تو، گل من بودی
برای تو
یک گلدان کوچک زیبا می‌ساختم
با یک باغچه و حوضی پر از انار
خوابت را
کنار پنجره آفتاب می‌دادم‌‌و
برای صبحانه‌ات، هوای تازه شمال می‌خریدم

چقدر خوب بود
تو، گل من بودی

افشین صالحی

❤❤❤❤❤

می‌خواهم از دنیا دور باشم
موهایم را می‌بافم با بادبادک‌ها
آرزوهایم را پرت می‌کنم 
برای گربه‌هایی که 
یک عمر زل می‌زدند به زندگی‌م
دل می‌برم از تو...

درست زمانی که دست‌هایت را محکم گرفته‌ام
گفته بودم 
جهان یک روز آنقدر تاریک می‌شود 
که نمی‌توانی پیدایم کنی
نمی‌توانی کنار من خیره بمانی 
به خوشبختی کوری که از اول هم سهم من نبود
آخرین بادبادک را هم گره می‌زنم به موهایم...
دنبال من نگرد

فرناز خان‌احمدی

❤❤❤❤❤

مگر می‌شود
بوی تو را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد؟

وای
باز آبی پوشیده ای‌؟
چقدر به تو می‌آید این لباس
می‌دانی‌؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین، آبی از تو رنگ می‌گیرد

مهربان
من که پا به پای تو آمده‌ام
فقط نمی‌دانم چرا این بار تنها رفتی‌؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که می‌روی زود بیا

وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه‌ها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی می‌گرید

بهمن زارع

❤❤❤❤❤

نیوتن اگر
جاذبه را درست می‌فهمید
معشوقه‌اش از درخت متنفر نبود
و در دفتر خاطراتش نمی‌نوشت:
اشک‌های من هم
به زمین می‌افتاد
اما تو
سیب را ترجیح دادی!

هومن شریفی

❤❤❤❤❤

در صدا کردن نام تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش می‌بودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمی‌رفتی»
من نام تو را
حذف به قرینه
این همه دلتنگی و پرسش صدا می‌زنم

علیرضا روشن

❤❤❤❤❤

دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله‌های قفس
آسان نیست

آن‌چه که پنهان می‌ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می‌شود

دوستت دارم
و نقشه‌ای از بهشت را می‌بینم
دورادور
با دو نهر از عسل
که کشان کشان
خود را به خانه من می‌رسانند

محمد شمس لنگرودی