تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

یادش به خیر2

یادش به خیر اولین باری کلاس رفتم خانم امیر مقدم گفت تو خیلی شلوغی بیا جلو بشین  ازاون به بعد شدیم شلوغ کلاس 

یادش به خیر وقتی استاد نمی اومد می رفتیم فوتبال 

یادش به خیر تو اتوبوس بچه ها شماره هاشون می نوشتند ودست به دست می دادند به عقب سمت دختر ها  ،زمان انتخابات بود. ما که اون زمان شماره نداشتیم 

یادش به خیر اولین باری که کلاس خانم کاوندی رفتیم منو از کلاس انداخت بیرون (شد استادی منو از کلاس بیرون نکنه ....)  

یادش به خیر کوه که می رفتیم آقای غ دینامیت میاورد ومی ترکوندیم  

یادش به خیر تو تابستون می رفتیم کلاس ریاضی  وچه حاشیه هایی که نداشت چه  اتفاقاتی که نیفتاد  وخدا رو شکر که من تو هیچ کدومش نبودم

یادش به خیر می رفتیم کلاس نقشه کشی وچه قدر می چسبید  وتو روز اخرش من وحمید خطکش تی رو سر دعوا شکستیم  

یادش به خیر  

.

یادش به خیر.

یادش به خیر ترم اول با بچه ها همیشه جمعه ها می رفتیم کوه 

یادش به خیر می نشستیم  حیاط دانشگاه وقرعه کشی می کردیم 

یادش به خیر با پیمان همیشه تا دانشگاه پیاده می اومدیم  

یادش به خیر. .......

چیزی به غرو ب نمانده

اینجا که من ایستاده ام  زندگی رسم عجیبی دارد زندگی به من یاد داده است که فقط به آدمهای اطرافم از دور نگاه کنم وبه انها بگویم روز به خیر ... 

نمی دانم شبهای بی ستاره تو تقصیر من است یانه نمی دانم فراتر از مرزهایی که باید ذهنم را بگشایم وپرواز کنم یانه نمی دانم  

من همه چیز را مثل یک رودخانه گذرا می بینم وهیچ نمی دانم از عاشق شدن ودل بستن فقط یاد گرفته ام انتخاب کنم وفکر کنم ودل نبندم  

تو یادت نیست آن روزها که نبودی من تازه متولد شده بودم بلد بودم چگونه دل ببندم وعاشق شوم اما حالا چه بنویسم می خواهی کدام وازه را برایت دستچین کنم وبغل هم بگذارم وشعری بسازم چندیست حتی گذرم به انبار کلمات نو ویکدست نیافتاده است ومن در سقوط کلماتم از ذهن دخیل شده ام وآنها را در بی خبری خویش به دار آویحته ام وبا لحنی عجیب وسرشار از خستگی نوشته ام من بریده ام  

 تقصیر من نیست تقصیر تو هم نیست شاید تقصیر این فاصله هاست شاید همه چیز به  خیابانی بر می گردد که از آن می گذیریم ودل خوش می شویم  

دل خوش به چه چیزهای عجیبی به جدولهایش به نور چراغهایش...  

من نمی دانم، نمی دانم  که  مرا میفهمی یانه.. 

برای اینکه بدانم باید روراست بگویی......می فهمی می فهمی

اینجا هیچ چیز طعم سابق را نمی دهد تا چشم باز می کنی باید بروی وتا تصمیم می گیری بروی دل تنگ آنی که برجای مانده است وتا دلتنگ می شوی دیگر کار از کار گذشته است به همین سادگی دل می بازی تمام زندگیت زیرو رو می شود وتو اسمش را می گذاری عشق وچه حس لطیفی است این عشق که در تو ریشه می دواند اماوقتی به سر انجام نرسد می شودیکی مثل خودت دیگر به بچه های کوچک محله اخم نمی کنی می خندی دیگر مثل سابق نیستی تو عاشق نمی شوی فقط به چهره معصوم وزیبای دختر همسایه دختر محله دختر هم کلاسی ات نگاه می کنی ومی گویی دختر خوبی است.... 

حالا دیگر زمان گذشته است می خواهم گذشته را درگذشته چال کنم وبه اینده بنگرم خسته نیستم رهایم آزادم خوبم اما... 

مگر عشق فقط در این عشق خلاصه می شود با حس لطیفم چه کنم وقتی می بینم همه اطرافیانم در وادی زندگی احساساتشان را زنده به گور می کنند وتمام همهمه عاشقانه خود را در بیابانی به دور از چشم همه به دار می آویزند با این عشق چه کنم  ... 

از دلخوشی من به جز بارانهای سرد زمستانی به جزغروبهای زیبای پاییزی به جز تمشک های باغ زیبایمان به به جز همان طبیعت زیبای زندگیم چیزی نمانده است.

سلام

 

 

 عکسی از میدان انقلاب زنجان سالها پیش   (برین حال کنین)من که خیلی حال کردم

 

 

   

یلدا مبارک

همیشه دوست داشتم اسم دخترم یلدا باشه به امید اینکه هر دو یلدا رو با هم داشته باشم 

 

یلدای همه مبارک