تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

به همین سادگی رفتی بی خداحافظ

به همین سادگی تمام شد به همین سادگی که تو شیرین نبودی من هم فرهاد نبودم به همین سادگی که من بارها در پشت بام کلبه تنهایی ام نشستم وغروب های محض نبودن را دیدم . 

به همین سادگی که من یک ساعت کنار خیابان  ایستادم . تا مرگ یک مورچه را با احساس تنفر از راننده تاکسی ها ، ببینم  به همان سادگی که دفتر خاطراتم رنگ و بوی تو را گرفت تمام شد  

 حالا می فهمم که چرا من از تما م فیلم هندی ها بدم می آمد  

حالا زندگی من از یک فیلم هندی نیز گذشته است .