تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

این شعر زندگی منو تکون داد  البته خیلی وقتها پیش این شعر رو خوندم اما هر وقت تو ذهنم مرور می کنم تمام غصه های زندگیم رو از بین می بره ما زنجانیها باید به حسین منزوی افتخار کنیم


شعر فوق العاده ایه مخصوصا آخرین بیتش



خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود


حسین منزوی

متن آهنگ جدید محمد علیزاده به نام فکرشم نکن :

این روزها کارم شده گوش کردن به این آهنگ 

 

MP3 – 320 

دانلود آهنگ   

 

 

 MP3 – 128

دانلود آهنگ

فکرشم نکن ، دوباره با خیالت عاشقم نکن

تو مال من نمیشی دل خوشم نکن

فکرشم نکن

منتظر نباش اگر چه غرق دل تو اشک و گریه هاش

نمی ذارم بیاد به گوش تو صداش منتظر نباش

حالا که یکی دیگه کنارت

تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتت

تو واسم یه عکسی روی میز من

قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من

 فکرشم نکن ، فکرشم نکن دوباره مثل اون روزا

یه عالم حرفای دوتایی باشه بین ما دوتا

من بی تو یه درد بی نهایتم گمون کنم تا آسمون رسیده این شکایتم

فکرشم نکن

بعضی حرفا می سوزونه قلب آدم و

بعضیا یه حرفایی میگن به آدم و

کاش تو مثل بقیه نبودی با دلم

درد عشق تو رو کشیدم.ای خدا دلم

حالا که یکی دیگه کنارت

تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتت

تو واسم یه عکسی روی میز من

قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من

 فکرشم نکن ، فکرشم نکن دوباره مثل اون روزا

یه عالم حرفای دوتایی باشه بین ما دوتا

من بی تو یه درد بی نهایتم گمون کنم تا آسمون رسیده این شکایتم

فکرشم نکن

یا فاطمه زهرا(س)

به ما نگفته اند فاطمه وار زندگی کنیم از فاطمه (س) جز همان قصه تکراری یک کوچه با یک در آتش گرفته چیزی نگفته اند گفته اند فدک را از دست تو گرفتند ودر خانه ات را آتش زدند .و همین را یاد داده اند که  در سالگرد وفات تو پشت وانت ها و روی پلهای این شهر بنویسیم ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم  می بینی از همه زندگی پر صلابت تو از همه آن چیزی که شریعتی می گوید وچه خوب هم می گوید:

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است، دیدم فاطمه نیست.خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست.خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه، فاطمه است.

هیچ چیز را به ما نشان نداده اند . می بینی چیزهایی که نمی بینند را چگونه به ما نشان دهند .آنها قصه پر غصه زنی را نمی بینند که مردش با تمام شجاعتش و با تمام عدالتش در یک شهری که همه برایش آشنا بودند تنها ماند .آنها درد علی را نمی فهمند ونمی فهمند ؟درد فاطمه قطعه زمینی به اسم فدک نبود درداو تنهایی مردی بود که پس از پدرش همه به جز اندکی او را تنها گذاشتند پس چگونه می توانند به ما بگویند علی وار زندگی کنیم اگر علی وار زندگی می کردیم دیگر علی (ع)در نهج البلاغه نمی فرمود:

قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزى که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب مى‌گیرى ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمى‌نمودم و در مقابل این قوم مى‌ایستادم؛ ولیکن من پنجمى (براى این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم.

اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانى بودند یا امیر المومنین؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستى که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامى که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آن‌ها دستور دادم که فردا صبح با سرى تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسى از ایشان به وعده خود براى من وفا نکرد و کسى از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر...

بیا به جای اینکه فقط یک روز فاطمه وار و علی وار زندگی کنیم عمری سلمان باشیم تا وقتی مهدی فاطمه ظهور کرد از نبود سلمانها و مقداد ها شکایت نکند .

به امید این که روزی همه به هم پیامک بدهیم مهدی فاطمه ظهور کرد .

 اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

سال93

ساعت 8 صبح روبروی بانک صادرات نزدیک بلوار از ماشین پیاده شدیم من یه کار بانکی داشتم اما صف شلوغ بود پس بی خیالش شدیم یه زنگی به ابوطالب زدیم گفت سر خیابان جاویدم بیایین اونجا یه کم راه رفتیم دیدیم یه اتوبوس قدیمی که آدمو یاد بازگشت اسرا  می اندازه اونجا وایستاده تو دلمون گفتیم امکان نداره با این ماشین ما تا ابهر بریم چه برسه به مشهد با دو دلی و با حس شوخ طبعی نسبت به این موضوع رسیدم به کنار اتوبوس ،بچه ها آنجا بودند حمید می گفت من نمی آیم با این اتوبوس اذیت میشیم ما می دانستیم که اذیت می شویم اما دیگر نمی شد برگردیم پس با همان تردید و دو دلی سوار اتوبوس شدیم وبه این ترتیب سفر ما به مشهد آغاز شد .از همان لحظه های اول شوخی و خنده های ما آغاز شد ومثل خیلی از سفر های دیگر یخ اطرافیان هم آب شد و آنها هم به ما پیوستند در تمام طول این سفر جز خندیدن کار دیگری نداشتیم بازیهایمان شامل تخته و هفت خبیث بود .24 ساعته رسیدیم به مشهد و رفتیم خانه ای که گرفته بودند تقریبا سی نفری دختر بودیم و ده نفر پسر خانمها طبقه پایین بودند و ما طبقه بالا  ،چهار شب مشهد بودیم وبعد رفتیم رامسر یک شب هم در فومن ماندیم .

خوب بود خوش گذشت .بودن در حرم امام رضا (ع)در لحظه تحویل سال که یک لحظه خیلی عجیبی بود بزرگ و با شکوه  ،پیدا کردن دوستان جدید ،خنده ها و شوخی هایمان خیلی خوش گذشت .

نوشته های طنزی که من می خوندم خیلی طرفدار داشت شب شب تمام اتفاقاتی خنده دار ی که افتاده بود رو تحت عنوان تعطیلات خود را چگونه گذراندید می خوندم .بدون هیچ نوشته ای پنج دقیقه آنقدر مطالب خنده دار می گفتم که بعضی ها با گوشی صدایم را ضبط می کردند .خلاصه طرفدار زیاد داشت بچه ها هم که هر کدوم بمب خنده بودند.

  دوستان جدیدمان رامین و حامد و حمید خیلی بچه های خوبی بودند .درسته که یه ناهماهنگی هایی در رزور سوئیت یا دادن به موقع ناهار و شام به وجود میومد اما خوب بود.آخرش طوری شده بود که همه باهم صمیمی بودند .تنها چیزی که خیلی آزارم داد رقص بعضی از دخترها تو اتوبوس بود البته رقصیدن پسرها هم مشکل داشت اما دیگه رقص دخترها خیلی بد بود(البته فقط دو نفرشون) خیر سرمان رفته بودیم سفر مشهد .من که مجبور بودم بگیرم بخوابم .تا نبینم اون چیزی که نباید ببینم .هرچه بود خوب یا بد گذشت .اتفاقات بد ش هیچ تاثیری روی من نداشت .حال عرفانی مسافرت اونقدری بود .که تا مدتها احساس کنم حالم خیلی خوبه.

دمت گرم آقا امام رضا(ع) که ما رو تحمل کردی اگه لایق باشیم دوباره زیارتت رو قسمتومن کن .آمین