تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

این رسم پاییزه

اولین بار که یه تصمیم بزرگ گرفتم  شش هفت سال پیش بود تابستون بود تو وایستاده بودی تو حیاط  

من اومدم کنارت وایستادم ازم پرسیدی چیه؟

 

خندیدم ونتونستم اون چیزی رو که باید  بهت می گفتم  رو بگم خندیدم مثل تو وگفتم :هیچی دارم می رم  

سر کار شاید دیگه ندیدمت!!!!

دومین بار برای کنکور خوندم که ............

 

سومین بار برای خودم تصمیم گرفتم وبرای این که فقط خنده ات در من به یادگار بماند می دانی چند  

روز، سال، ماه، است که ندیدمت

تو نمی فهمی شاید هم می فهمی چه فایده وقتی ادعا می کنی که نمی فهمی !!!

چهارمین بار دیگه یاد گرفتم تصمیم بزرگ نگیرم دست من نیست که...

 من فقط یه برگم که سبزم یک روزی از درخت می افتم وزیر پای عابران خش خش می کنم 

  

این رسم  پاییزه پاییز زندگی

 

الا ن د یگه تصمیم نمی گیرم تئورسین شدم حرف می زنم فقط خوب حرف می زنم گاهی وقتها شبی  

وقتی ترانه گوش می دم به یاد توام تو وتو وتو ............

دیگر تو برایم معنی ندارد نمی دانم چه شد اما در این سالها بعضی ها ها در فکر من جان گرفتند مردند  

بی آن که به دنیا بیایند گفتم که این روزها دیگر تصمیم بزرگ نمی گیرم

 این روزها به اصطلاح فکر درس خواندنم برای طی کشیدن پله های ترقی

 دیگر به تو به خودم به هیچ کس فکر نمی کنم  دلم برای تو می سوزد وخودم

نمی دانم چرا همیشه در زندگی بیشتر از آن که دلم به حال خودم بسوزد به حال دیگران می سوزد

خودم که سالهاست مرده ام

وتو.......چه بگویم

وقتی نیستی حرفی نیست؟