سالها جان به لب عشق تو آمد به کلام
جانم آمد به لب هیچ نگفتی تو کلام
چشم ها در غم چشمان تو لبریز شدند
محو چشمان تو گشتیم نکردیم سلام
موج چشمان خروشان تو آرام نشد
لیک چشمان من آرام گرفتش ، آرام
گفتمش با دل خود عشق همه افسانه است
وانگهی باز دلم گفت نه این است ،مرام
من نه آن واژه تسلیم الفبا کردم
بلکه دشمن صفتان عشق بکردند حرام
یاد ما هیچ نکردی و ندادی پیغام
آخر از غصه جوانمرگ شدیم، ندادیم پیام
شعر زیبایی بود
مرسی
فقط ته شعرها بنویس از خودته یانه.
این یکی از خودمه