تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

روزهای دلتنگی

 

 

 

درد واره‌ها

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

 

 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
نسرین چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35

سلام .
اقای نابغه تو که باهوش بودی یکم فکر کن شاید شناختی .
بازم که غمگینی؟
*(هر وقت که از جاده ی شب می گذری در این اندیشه مباش که خورشید بیگاه بر تو طلوع کند.)*
زمانی که غمگینی نباید در ارزوی اینده ای شاد باشی.
در ضمن درد واره ها شعر قشنگیه و پر از احساس.
یه اشنا از کرج

قول می دم دیگه غمگین نباشم

آخه می دونی من آدرس وبلاگم رو عید به تو دادم دیگه از امدنت مایوس شده بودم
ولی خوشحالم کردی
در ضمن من غمگین نیستم شعرهایی که از ته دل وبا غمی وافر نوشته می شوند عالیند
نظرتو در مورد شعرهای قبلی هم بگو
اگه نوشته ای هم داشتی بگو تا تو وبلاگ قرار بدم
در ضمن در لینکهای روزانه سایتهای مرتبط با دوستان ووبلاگ کلاسیمون
مهندسان صنایع وجود داره

۰۰:۰۰ یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 00:50

سلام
شعر قشنگی بود
منتظر نوشته ها و شعرهای قشنگت هستم
فعلا همین

ممنون از حضورت منتظر شعر بعدی من باش

کوتلاس یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 17:48

درد
دامنه دارد

و
هنوز هم که هنوز است

درد دامنه دارد
...

درد با تمام غم هاش چیز خوبیه
درد آدمها را به هم نزدیک می کند
مخصوصا به خدا از این لحاظ یه نعمت

زیبا چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 21:47

دوخط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند مگه اینکه یکیش برای دیگری بشکنه_درضمن دل بستن شبیه یه قصه است بایکی بود شروع میشه وبایکی نبود پایان میگیره_
عالی بود

نه اشتباه نکن بعضی وقتها کنار هم بودن خیلی بهتره ودل کسی هم نشکنه
امیدوارم حضورتون ادامه داشته باشه مرسییییییییییییییییییییییییی

الی یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:29

معلم گفت:آآآومن شدم آغاز/گفت:باباآب داد فهمیدم چقدرناتوانم ولی هیچوقت نگفت خدانان داد تاباورکنم/نمی دانم آن دم که می گفت: مادردرباران آمد چرامن خیس نشدم/اوبه من درس چوبان دروغگو می داد امادروغ می گفت/آری هیچ گاه نفهمیدم درس روباه وزاغ را باید درجامعه یادبگیرم/بشیمانم که به جای نامه ای ازیک کودک فلسطینی چرانامه ای ازآواره ای چون خودرانخواندم/خدایاتومی دانی که فریادمن سکوت است!

صدای آب می آید، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف، نخ های تماشا، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.
***
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد