تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

من دلم میگیرد

من دلم میگیرد وقتی از پنجره می بینم حوری دختر بالغ همسایه پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند و 

 وواقعا دلم می گیرد وقتی میبینم 

مردم دانه های دلشان پیدا نیست

همین

نشد این شعر را امشب کامل کنم اما نمی دونم چه حسی که می خوام حتما یه پست جدیدی بزنم  

وقتی که هم صحبت آیینه سنگ می شود

گویی دلم برای خودم نیز تنگ می شود