تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

برای آن چیرزی که می خواهی باید بجنگی

من یکبار ترسیدم آن چه را که در دل دارم بگویم  نصیبم زجر چند سا له شد پس تو نترس به زبان بیاور تا واژه هایت را درک کنند  

   کار ما همین است با واژه ها از درد می گریزیم وتنها می شویم   

اگر اعتقاد داری به انچه که در خود ریخته ای پس شجاع باش یک لحظه شجاعت که پاداشش تمام زندگی است نمی ارزد به ابرازش ؟؟؟؟؟؟؟ 

یک لحظه زیستن با هر آنچه که داری بهتر است از یک عمر زیستن با هرآنچه که نداری 

سربازی نباش که نجنگیده از میدان نبرد برگردی  برای چیزی که می خواهیُ بجنگ با تمام وجود 

وتا نجنگیدی نگو که من یک سربازم وهی پشت سر هم ننویس که افسرده ام -زارم -پشیمانم  

پس بجنگ؟؟؟؟

 

  

 

نظرات 6 + ارسال نظر
ستایش دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:22

!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مردمک دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:03


" یک لحظه زیستن با هر آنچه که داری بهتر است از یک عمر
زیستن با هرآنچه که نداری "
خیلی درست و قشنگه . اما برای عملی شدنش ، جرات و
جسارت لازمه . آدم ضعیف با هرآنچه که هست می سازه
و فقط "زیستن با هرآنچه که دارد" در حد یک آرزوی زیبا و یک
ای کاش! می مونه .
پس ارزش جنگیدن داره .

همه چیزهایی که آرزو می کنیم ارزش جنگیدن دارند وبرای بدست اوردنشان باید بجنگیم

ستایش دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:15

چرا همه فقط خودشون رو میبینند،به نظر من که خیلی بده آدم یه طرفه قضاوت کنه!

منظورتو نمی فهمم اما اگه منظورت منم من به تنها چیزی که اعتقاد دارم تواضع واعتقاد دارم که غرور بزرگترین آفت انسانیت است وخیلی به این کلمه اعتقاد دارم که
نگویید من این من خود شیطان است
وباورکن تمام ضربه های زندگیم را از سمتی خورده ام که دیگران را درک کرده ام ولی هیچ وقت آنها مرا نفهمیده اند

مهرسا سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:43

این نگویید من این من خود شیطان است از سخنان امام خمینی ره علیهه؟؟
خدا حفظشون کنه..

خیلی جمله جالبیه خیلی
این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند
در خرقه شان به جز منم تحفه ای میاب

مهرسا سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:19

۱۰۰ البته !!
بر منکرش .... !

صنم سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:56

عجب پستی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از آن نوشته هایی که صنم برای هر واژه اش حرف دارد.
----
خُب اجازه میدین از همون خط اول شروع کنیم؟
(البته اگر جسارت نباشه..
و اگر دوست داشتین جواب بدین!)


شما چرا نجنگیدین؟
چرا ترسیدین؟
شما زجر رو کشیدین امانگفتین..
چند سال زجر!!!!!چند سال؟
پس زیادم بد نیست زجر کشیدن..
اصلا خلسه و درد لذت داره!!نه؟

حالا چه اتفاقی افتاده؟
راضی هستین یا نه؟

می دونی اولش همیشه با درد همراه وبعد وقتی این خلسه طولانی بشه دیگه درد نیست کم کم تو دیگه درد نمی کشی بلکه درد رو برای خودت تحلیل می کنی وفکر می کنی که تا به حال کار عاقلانه ای انجام دادی یا نه وشک می کنی وقتی شک می کنی پنجاه درصد عشق از بین می ره وبه جاش پنجاه درصد فکر وعقل جاشو می گیره وبعد کم کم همه چیز رو با عقلت می سنجی نه با احساست واگه عقلت به این نتیجه رسید که که کسی که دوستش داری لایق دوست داشتن می جنگی اما اگر به نتیجه عکس رسیدی دیگه نمی جنگی
قضیه من به خیلی سالها پیش برمی گرده من جنگیدم اما گاهی وقتها در بعضی کارها هیچ پیروزی نیست
اما الان وقته جنگیدن چون هم سنش اقتضا می کنه هم عقل وفکرش
در ضمن درد اصلا لذت نداره به قول شاعر
درد هجری کشیده ام که مپرس
وقتی برای دومین بار بخوای اون حس رو تجربه کنی دیگه همیشه با عقلت می سنجی وعشق برات یه هدف میشه که عقل همراهش به همین دلیل دیگه خیلی محافظه کار میشی طوری که فقط در صد در صد اطمینان عمل می کنی نه با چیز دیگه نه با احساس نه با حدس نه با شک و گمان
مرسی از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد