تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

می دانی درد یعنی چه

می دانی درد یعنی چه؟ 

درد یعنی اینکه نصف شبی یکی بیاد در مغازه واز تو پول گدایی کنه  

درد یعنی اینکه یک معتاد بیاد ویک کاپشن سی هزار تومنی گرو بزاره واز تو دو هزار تومن بخواد که پول موادشو جور کنه  

درد به این میگن که یه آدم کثافتی که باهاش رودر وایستی داری جلوی تو از انواع کثافت کاریهایی که کرده تعریف کنه در حالی که زن وبچه داره وتو نتونی بگی برو گم شو 

درد به این میگن که تو زندگیت آدمهای فقیری رو دیده باشی که غذاشون رو از آشغالهای دم در خونه مردم پیدا می کنند  

درد به این می گن که تو زندگیت صبح تا شب روزهای تکراری رو سر کنی وهیچ وقت نتونی به اون ارزوهایی که می خوای برسی  

درد به این می گن که هیچ وقت کسی نباشه که حرفت رو اونطور که دلت می خواد بفهمه  

درد یعنی اینکه یک عمر با مال حلال مخلوط به حرام زندگی کنی وهیچ وقت نفهمی از کجا آوردی وبه به کجا دادی درد یعنی این 

درد به این می گن که تمام زندگیت از نبودنی زجر بکشی وهیچ وقت معنی تمام بودن را احساس نکنی 

درد یعنی همین درد یعنی من یعنی تو یعنی همه آدمهای اطرافمان   

درد یعنی اینکه از پیرمردهایی که هر روز از جلوی چشممان رد می شوند هیچ درسی نمی گیریم

ما نمونه زنده دردیم روزی به دنیا می آییم  روزهای تکراریمان را سپری می کنیم  کار می کنیم برای دیگران وآرزوهایمان را می کشیم وسپس در یک افق دور در یک صبح  زود زمستانی بدون آنکه دیگرانی در کنارمان باشند می میریم  درد یعنی همین  

درد یعنی همین

نظرات 3 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:44 http://g0lbahar.blogsky.com/

قشنگ نوشتی...!

ممنون مرسی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:56

"می دانیم درد یعنی چه"هنوز می دانیم!
اتفاقای ساده روزمره تان رو نوشته این..همان که همیشه از کنارش رد میشویم!
ولی اگر بخواهیم واژه ای برایش تعریف کنیم بهترین و تلخ ترینش همان--درد--است
---
من هم مثل شما و باقی ادم های دور و برم واقعا گاهی این صحنه ها رو می بینم و درد رگ و پی ام رو می تراشه و جز سکوت کاری نمی تونم بکنم!
همه ی اینایی که نوشتین..همه اش هر روز لمس میشه اما...
شما میگین کاری میشه کرد؟

-------------------------
یه چیزی تو ذهنمه..اما به زبون نمیاد!
این زاویه دید بارها بهم دست داده!
اینکه روزای تکراری رو چرا سپری میکنم
و از نبودن زجر بکشی و همینایی که شما به تحریر در آوردین..
این که نتونی به آرزوهات برسی..
یه چیز تو ذهنمه..اما به زبون نمیاد!
شاید در خارج سمت به زبونم اومد:(

-----------
ترانه ی یگانه هم شنیدنیه..مثل باقی ترانه هاش:)
---------------

برای جواب نظر قبلی..
ممنون از لطفتون!
بعد به من میگن مغرور نباش!خوب این همه آدم خوب دور و برمه بایدم مغرور باشم.

همیشه به پیرمردهایی که از کنارم می گذرند نگاه می کنم وخودم رو در آینده می بینم وتصمیم می گیرم هیچ وقت مغرور نشم به جوانی
مگر کدامین غنچه ای شکفته که همیشه گلی باقی بماند

نغمه یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 http://www.dolphineabi.blogsky.com

سلام یوسف عزیز
بعضی از پست های قشنگتو خوندم خیلی قشنگ بودن قلم خوبی داری.
خوشحال میشم بهم سر بزنی(هرچند تازه شروع کردم)
موفق باشی

نظر لطفت به روی دیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد