تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

این روزها که می گذرند آن روزها که گذشته اند

ناگهان چقدر زود دیر می شود باز هم همان اه و حسرت همیشگی

چقدر زود بزرگ شدیم تا چشم باز می کنم  کودکی را می بینم که پشت سرم می دود با من حرف می زند ومرا صدا می کند ومن فقط گهگاهی که دلم می گیرد بر می گردم ولبخندی می زنم وتبسمی ، خوب می دانم که دیگر برگشتی نیست وکودک گریه کنان از من دور می شود ومن بغض می کنم .

دیگر محال است به آن روزها برگردیم محال عجب واژه مبهمی  دیگر نمی شود به زمانی برگشت که نان فقط یک تومان بود  دیگر نمی شود به زمانی برگشت که 25 تومان می دادیم ویک نوشابه می گرفتیم  من یادم هست که 5 تومان می دادیم و 5 تا بیسکویت می گرفتیم هنوز طعم نان تنوری زیر دندانهایم جا خوش کرده اشت هنوز خوب می دانم  که سیب زمینی با نون بربری آن هم در بوفه مدرسه آن هم به قیمت 15 تومان چه مزه ای دارد هنوز خوب می دانم هنوز سیلی محکم معلم عربی  روی صورتم معلوم است خوب یادم هست پیرمرد از دست زبان بازی هایم چقدر عصبانی بود 

خوب یادم هست

چقدر من به گذشته اعتقاد دارم چقدر من به بچه گی هایم اعتقاد دارم

چه فایده می دانم که.........

باز هم همان آه و حسرت همیشگی  ناگهان چقدر زود دیر می شود

نظرات 1 + ارسال نظر
صنم سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:37

این روزها را خاطرات قشنگ اون روزها قشنگ تر می کنند!!

خوندن این حرفای خاطره انگیز اینو یادمون میندازه که زمان خیلی سریع میگذره!قدر دونستنش قشنگه..اما سخته!



وای این ۵ تومنه خیلی جالب بود
سیب زمینی وبربری:)))))))
ما هم از این خاطره ها داریم:)شما گفتین یادمون افتاد...

تو گذشته همه آدمها پر از این خاطرات چه روزهایی بودند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد