تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

کسی چه می داند

پیر مرد زیر سایه درخت نشسته بود وبه فکر فرو رفته بود کلاغها بالای درخت سروصدا می کردند پیرمرد با خود می گفت :خدایا این کلاغها را برای چه افریده ای  سپس در تفکری عمیق فرو رفت با خود فکر کرد شاید خدا اشتباه کرده است .

ناگهان سنگی از دامنه کوه به پایین خزید ومرد زیر سنگ جان داد

حالا کلاغها خود را برای یک غذای درست و حسابی آماده می کردند  خدا روزی کلاغها را رساندودعایشان را مستجاب کرد 

 

گاهی وقتهای صدای آزار دهنده دیگران دعای مستجاب نشده آنها ست  ماچه می دانیم

نظرات 2 + ارسال نظر
صنم پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:56

جالب بود..
هیچ وقت از این بُعد ندیده بودم
اولش که خوندم گفتم حالا وحی میشه به مرده که چرا ناشکری و تو چه می دونی کلاغ واسه چس آفریده شده!!!
اما دیدم نه...
دعای مستجاب نشده!!!!!!!!!!تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود!
قشنگ بود:)

-----------------
نگاه کن که چه پیر می‌شوند

رویاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می‌کنند.

شمس لنگرودی

فرستادمش به جشنواره داستان کوتاه خدا کنه لااقل به بخش مسابقه بره

مردمک پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:01


در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغ های قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست !


خوشا به حال کلاغهای قیل و قال پرست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد