تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

ماهی شب عید

آخر مرا اینقدر نگاه می کنید که چه شود بنشینید سر سفره هفت سینتان وتبریک عیدتان را بگویید به من چه کار دارید آدم های عجیبی هستند از کارشان نمی شود سر در آورد گله نمی کنم من هم بهار را دوست دارم دوست دارم سبزه پیشم باشد دوست دارم کنار آجیل بنشینم اما شما که نمی دانید آخر سر چه بلایی سر من می آورند من هم مثل بقیه یک روز از دنیا خواهم رفت از یکی از دوستانم شنیده ام که همین که سیزده روز تمام شود زندگی هم تمام می شود اما بعضی از دوستانم هم شانس می آورند ونجات پیدا می کنند خیلی شانس بیاورم حوض دا خل حیاط نسیبم خواهد شد من خواهم رفت اما روسیاهیش به آنها خواهد ماند نمی دانم چه کار کنم در این زندان شیشه ای دیگر از هر چه ماهی است خسته ام ماهی بودن هم مصیبتی است مخصوصا ماهی شب عید .
نظرات 2 + ارسال نظر
همای شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:47

نمیدونم از زیبایی عشق بگم و یا از حس تنفری که آدم رو دیوونه میکنه ! یا از لحظه های دلتنگی ... دلتنگی برای کسی که دستاش عمر تو و رفتنش مرگ تویه ...
وقتی ثانیه های دلتنگی به پایان میرسه و دوباره این فرصت رو پیدا میکنی که چشماشو ببینی و پیش خودت ...فقط پیش خودت ببینیش دیگه دقیقه و ثانیه ای رو احساس نمیکنی
گاهی وقتا دلم تنگ میشه برای گذشته و گاهی هم دلم تنگ میشه برای آینده ای که نیومده و صبر تنها راه حله !

عشق یعنی همین
عشق یعنی اینکه یکی را با خیالت همراه می کنی می بری می گردونی جاهایی که دوست داری نشونش می دی از بودن کنار اون لذت می بری اما تا به خودت میای می بینی بین تو واون فاصله بسیاره ودلتنگ میشی وآن هم چه دلتنگی بدترین چیزی که یک نفر می تونه تجربه کنه
خیلی راحت بهت بگم من درکت نمی کنم من کا ملا می فهممت وکاملا می دونم چی می گی
فکر می کنم بهتر ه یه کم مطالب عاشقانه تو وبلاگت زیاد بشه سعی کن حست رو ابراز کنی وگرنه از دلتنگی می ترکی

صنم دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:19

:(
ماهی اصلا از سنت هفت سین ایرانیها نیست اما متاستفانه ما...
این ماهی از سنت چین وارد شده و توی هفت سین آریایی ها میشه سیب قرمز یا انار رو توی آب انداخت و گذاشت توی سفره

همیشه قبل عید مخصوصا امسال کنار این ماهی فروشای توی خیابون می ایستم و یه چند دقیقه ای زل می زنم به زندگی کوتاهشون !
درسته فروش ماهی تو شبای عید کنارخیابون یه حس قشنگ رو تدائی میکنه که یاد عیدای قدیم می افتیم
اما واقعا ما آدما با خودخواهی چه بلایی سرشون می آریم؟

متنتون قشنگ بود:((

از خود خواهی ماست که همیشه فکر می کنیم از دیگر موجودات برتریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد