حتی اگر تمام کوچه باغ های خاطره را جارو کنم
حتی اگر تمام قابهای زندگی را عوض کنم
حتی اگر ذهن مغشوشم را به سکوت وادارم
حتی اگر چشمهای مانده به راهم را ببندم
چگونه می توانم دلم را ساکت کنم
من نمی توانم
من تو را به خاطره نه به خاطر می سپارم
تو هم مرا به تو هم یک دیدار مهمان کن وگرمی لبخندت را به من ببخش
تا من لبخند که هیچ تمام خودم را مهمانت کنم
برای من از تمام روزهای مانده در بی قراری نگو که من روزهایم را با بی قراری در
تقویم روزانه خط می زنم
قدمی بردار ومرا به میهمانی گنجشکها ببر تا لبخندی روی لبم نقش ببندد
هنوز
از شکستن خط خبری نیست
به احتمال زیاد
شاعران خواب رفته اند
به جادوی معشوقه های خیالی
هنوز
پس روی ادامه دارد
و لحظه های ناب
یکی یکی از دست می رود
لطفا
کلمات بیشتری بفرستید
پشت خاکریز خال و خط
شاعری جا مانده است
"برای من از تمام روزهای مانده در بی قراری نگو که من
روزهایم را با بی قراری در تقویم روزانه خط می زنم"
چقدر دلمان یک اتفاق میخواهد!
خبری نیست بادی نیست ابری نیست
شاعران خواب می روند اما نه برای معشوقه های خیالیشان
زندگی جبهه جنگ است برای شاعران
هر چه غزلهایشان ناب تر بردشان بیشتر
ولحظه هایشان شاعرانه تر
شاعران تا از غزلهایشان بیدار شوند جا مانده اند
ماهم شاعر گونه ای در جاماندنیهای زندگی
تا اتفاق اتفاقی بیش نمانده اشت این قانون نوشتن است اما در زندگی اتفاق یعنی چه
" الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک "
خدایا من هیچ گاه توان جدایی از گناه را ندارم مگر آنکه با محبتت بیدارم کنی...
--------
سلام:)
ان که تو را پیدا کرد چه کسی را گم کرد
لیکن شنیدهام
که شب تیره- هر چه هست-
آخر ز تنگههای سحرگه گذر کند
احمد شاملو