تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

روبروی من دنیاست

آخرین شعله های سوختنم سر می کشند ومن دیگر کم کم دارم زنده بودنم را از یاد می برم دیگر کم کم دلم می خواهد با همان خاکستر بودنم کنار بیایم اگر بشود وگرنه با باد کنار خواهم امد تا خاموشم کند اگر بتوانم  اگر بتوانم اگر اگر ........

از تمام این 23 سال اگر کودکی را حذف کنیم بارها خواسته ام ولی نتوانسته ام دیگر .........نمی خواهم بنویسم که بریده ام از این کلمه خوشم نمی آید از این که بنویسم تمام شد بیزارم  بیزار ...

پاییز دارد دوان دوان  به خانه دلم میهمان می شود پاییز دل گیر، پاییز ابری ،تاریک سرد

هیچ کس نمی فهمد هیچ کس مردم این زمانه بیزارند از این که  کسی دردشان را بگوید وفراریند از خودشان ..

همیشه وقتی کارم به جاهای شلوغ شهر می افتد مدام یاد سریال لاست می افتم  گمشدگانی که از آنها بیزارم وفراری...

تفاوت اساسی در این است که اینجا بهشت گم شده نیست وماهم نماینده دنیا نیستیم از فضا هم نیامده ایم پس ما اهل کجاییم  آمده ایم که چه کنیم بخوریم بخوابیم کار کنیم بعد عاشق شویم وبعد لذتی تجربه کنیم ولذتهای دیگر را وبعد پیر شویم وبعد بمیریم نه  نه نه .....

من فکر نمی کنم

دلم هیچ چیز نمی خواهد می دانی وقتی می دانی کجا می خواهی بروی اما همیشه در جنگ شکست بخوری آنوقت مگر دل و دماغ رفتن به مقصد در تو می ماند؟؟؟

همیشه بعد از این تفکرات به این نتیجه می رسم زندگی پشیزی هم نمی ارزد آخر عروسک خیمه شب بازی باشی تو بازی کنی اما لذت تشویقش را آنهایی ببرند که در پشت صحنه تکانت می دهند دلگیر نمی شوی  تازه اگر نمایشت تماشاچی هم داشته باشد

 پس چرا سعی نمی کنیم از یک عروسک بودن به کارگردان پشت صحنه برسیم

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:15 http://pasrgod.blogskz.com

سلام . دوست عزیز اگر تمایل به تبادل لینک داشتی به من در بخش نظرات وبلاگم خبر بده!!!! www.pasargod.blogsky.com

مردمک یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:14


از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد ِ تو مو شکافی میکنند
و بد هایشان را در جیب های لباس هایی که دیگر از پوشیدنش
خجالت میکشند پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو کشیش تر ببینند...

مردم این زمانه خنده از لب می دزدند وبه جایش درد می کارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد