تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

خدا پدر پیمان رو مورد رحمت بی انتهای خودش قرار بده ان شا الله

 

 

باید واژه هایم را بردارم ومرثیه نامه ای بنگارم گرچه این روزها فکرم انقدر درهم است که دلم می خواهد فقط بنشینم وبه روبرو زل بزنم حتی حوصله پلک زدن هم ندارم .

باید مرثیه ای بنگاریم ازجنس درد برای عزیزترین دوست تمام حرفها را باید جمع کنیم ودرد بکشیم در تابلوی الفبایی این زندگی بی وجدان اما مگر می شود با کدام شخصیت با کدام قصه باید نوشت

اولش خواستم این گونه این پست را شروع کنم اما بعد دیدم خسته تر از آنم که واژه های پژمرده را بغل هم بچینم .با خودم گفتم پس چیزی را می نویسم که این روزها همه بهمنی ها را غمگین کرده .

هیچ وقت غم یک دوست رو این طوری حس نکرده بودم هیچ وقت فکرشو نمی کردم عزیز ترین دوستانم را در این حال ببینم (ارزو می کنم غم هیچ کدام از دوستانم را نبینم) تو این فکر بودم که چه چیزی می تونه  پیمان رو آروم کنه  چه چیزی می تونه پوریا رو آروم کنه خانواده اش چه جوری آروم می شن .من نمی دونم فقط از خدا خواستم بهشون صبر بده .وقتی بغلش کردم بهم گفت یوسف بابام رفت .من فقط تنها جمله ای که می توانستم بگویم این بود که صبور باش حتما مصلحت خدا تو این بوده .طاقت دیدن گریه هایش را نداشتم .هیچ وقت طاقت دیدن گریه های هیچ کس را نداشتم حتی دشمنانم .چه رسد به عزیزترین دوستم .یک ماه پیش وقتی پسر خاله ام فوت شد .خونشون نرفتم .می دونستم که نمی تونم در مقابل گریه دیگران دوام بیارم .اما ........

وقتی اس ام اس سعید رو خوندم که نوشته بود صبح باید یه جایی بریم گوشی رو پرت کردم یه گوشه ای وگرفتم خوابیدم صبح که پاشدم گوشی سایلنت بود زنگشو نشنیده بودم  ساعت هشت و نیم داشتم صبحانه می خوردم که صدای زنگ گوشی اومد تو اس ام اس نوشته بود که........................... بلند گفتم وای . گوشی رو گذاشتم زمین مامانم گفت چرا رنگت پرید چی شد؟

گفتم چیزی نیست .

خیلی بده که آدم هیچ کاری از دستش بر نیاد که برای دوستش بکنه فقط باید ذکر بگی قرآن بخونی بشینی وبه یه گوشه زل بزنی .

چقدر زندگی بالا و پایین داره انگار همین دیروز بود که سه نفری تو مغازه نشسته بودیم وداشتیم عصر یخبندان سه رو با حمید و پیمان می دیدیم و می خندیدیم این روزها داره کمکم باورم میشه خدا آدمهای خوبش رو سخت تر از دیگران امتحان می کنه .

خدا رحمتش کنه. 

 

عمیقا در گذشت پدر پیمان رو به همه بهمنی ها وخانواده محترمش تسلیت می گم امیدوارم هیچ کسی رو تو غصه ها نبینیم

نظرات 2 + ارسال نظر
مردمک جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 14:08



" باید درد بکشیم در تابلوی الفبایی این زندگی بی وجدان"

کاش سه روز پیش هرگز وجود نداشت !

" خدا پدر پیمان رو مورد رحمت بی انتهای خودش قرار
بده ان شا الله "

واقعا حادثه دردناکی بود

عباس خانمحمدی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:54

دیدار
دل بھ دیدار تو خوش کرده دلم نور سر با تو خمش کرده دلم
سحر وشام بھ سر نوحھ دیدار تو داد یادی از رفتن تو باز چموش کرده دلم
در بر سوختھ دل آب بریزند ولیک آتش زلف پریشان ،بھوش کرده دلم
در قضا عفو دلم حکم ، ولی این شنیدست و بھ دل ،حکم بکُش کرده دلم
صنما ،ساغری و ساحری و سامانی مرسل بستھ این راز ،بھ سروش کرده دلم



---------------
وفا
دل نخواھم بھ تو دادن کھ تو بی مھر و وفایی
عھد را بستھ و نابستھ سر چون چرایی
دشمنان را ھمھ با دیده رقت بھ در آیی
مگر آیینھ ای ای کس کھ بھ دست ھمگان خود نمایی؟
اینمان مانده کھ ظاھر شوی ای دوست بھ انگشت نمایی!
ھان چھ شد بی سر و پایی چو مرا صلح و صفایی؟
ای کھ سوی دگران را بھ روش جال و جلایی
آخر انصاف نباشد سر و پا ،بی سر و پایی
دلم ھر لحظھ بھ سر می زند ای دوست کجایی؟
شمع سر باز کنایھ زند آن بھ کھ جدایی !!!

----------------------------------------------
طالع شوم
از کران تا بھ کران لشکر ظلمست ولی نتواند برساند صدمھ سوی دلی
طالع شوم بھ پیشانی من راه افتاد بختم از جور زمان ،یکسره در چاه افتاد
دست تقدیر چنان زد بھ سرم کھ ھنوزم ،پی آزادی خود در بھ درم
رسم حق می طلبیدم بھ ھمھ کوی و ولا ناگھان حلق گرفتم ھمھ درد و بلا
دل تمنای گلی خفتھ در این خانھ ما یکسره سیل جفا برد ھمھ کاشانھ ما
نعمت و مرھمت دولت آزاده ما بھ سرم آمده ویران ،ھمھ زاده(توشھ) ما
بگرفتند و ببستند و بکشتند مرا مھ تابان، بھ مزارم ،بھ بر آ
بھ ھمھ جا و مکان و حرم و ستر و سرا بنوشتند و بکندند ،طلب عدل چرا ؟!
----------------------------------------------
پرده پوشی کن
دل ای ،عمری نگفتم این غمم را
پرده پوشی کن
بھ غرق خون شدن این ماتمم را
جان خموشی کن
بدان قدر نفسھا و دمم را
سر بھ دوشی کن
کھ نشناسد نگارین صنمم را
وعظ گوشی کن
نگو گم کرده ام من وطنم را
پس سروشی کن
شناساند بھ من سم تنم را
خود کوشی کن
بھ ذکرش،گرنھ بگذار از منم را
پرده پوشی کن
-----------------------------
نفرین
نفرین بھ سودای دلم
نفرین بھ غمھای دلم
واحسرتا دیوانگی
نفرین بھ کار مشکلم
دل تکھ خاک و گلی
نفرین بھ این خاک و گلم
در راه مستی و خوشی
ھمواره بی عار و ولم
مرگا بھ رویای بزرگ
نفرین بھ جنس بنجلم
مشکل ھزار از صد شده
اینھا از آن پس ھا ھلم
وایی بھ دی ،حال کنون
وایی بھ فردای سلم
رسوایی اندر رسم ھا
نفرین بھ فکر مھملم
نفرین بھ گفتار نگاه
نفرین بھ شعر باطلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد