تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

این شعر رو پر پرواز تو نظرات نوشته بود خیلی خوشم اومد

 نمی دونم این شعر مال چه کسیه  - کاش خودت می گفتی اگه مال خودت باشه  خیلی عالیه

 

حال این روزهایم....:


حــ ــال ِ در خود ریختن دارم ...



مثل ِ برجــــی که اعتبارش را به رخ ستونهـــایش نمیکشد



و بــه زمیــــ ــن آنقدر وفادار استــ



که زیـــر تمام آسمان جلـــ ــی هایش بزند !!



دارم روی دستــ ِ خودم ، خــ ـاکــ میخورم



که روی ِ پــای ِ تو ، بنـــد نشوم ...



بهتــ می شوم ... در چهــــره ی عنکبوتــ گرفته ی مونالیـــزا ...



در چشمــ ِ پدر خوانده ای که می داند



آدمهـــ ـا ، راحتــ تر از اینکه حکم ِ قتل ِ هم را بدهنـــد



یکدیگــر را فراموش میکنند !!



بی کســــی ، زخم نیستــ که به زور چسبــ انکارش کنی ؛



اشکــ نیستــ که توی کمــد ببری !!



تفکــرتــ نیستــ که زیر فحش هــا



جان کندنش را ببینی !!



بی کسی ، گاهی آنقدر حقیقتــ دارد ،



که بیشتــر از اسمتـــ ، بوی شناسنامه اتــ را میدهد !!



قبل از چــروکهــا ، لبخندتــ را تعریفــ میکند



و زودتــر از تمـــام خــودباوری هـــایتــ



می فهمــــی شعری شده ای



که به قواره ی هیچ کتابی نمی نشیند !!



تابلــویی که در اسبابــ کشی هــا جا مانده استــ ...



یا عتیقــه ای که هیچ موزه ای به رسمیتــ نمی شناسدش !!



منتظـــر باش !!



روزی بین آدمهــا، با کســـی مواجه میشوی



که آشناتر از آن استــ که به جا بیاوری ...

...



کلافه امـــ ....

درستـــ شبیه زمانــــــــــــی که

مادرم نمیتوانــد ، سوزن نخ کنــــ ـد ....

..


حـــال این روزهـــای من

حال آفتابگردانیستـــ

که در روز بارانی به دنیـــا آمده....

نظرات 1 + ارسال نظر
pareparvaz یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:28

خوشحالم که از این شعر خوشتون اومده.....
ممنون که تو پست زدین....
نه؛خودم این شعرو نگفتم...هنوز تو نوشتن اینقدر قوی نشدم....

************************************
با تو دل من پر از کبوتر شده است

حال من و شعرهام بهتر شده است

حالا تو منی و من تو هستم با تو

تنهایی من چند برابر شده است.... ( جلیل صفربیگی)
..............

دلتنگـــ ــی سهم ِ من شد

از خـــاطراتـــی که یکــ روز خاطـــ ـــره نبود ...

(( زنـــدگـــــــی بود )) ...

.................
جـــ ــای ِ خالی اتــ

انقــدر بزرگــ شده

که حتـــی میشود در آن زندگـــی کرد !!

*******************************

در جوابت این شعر رو می نویسم که خیلی از این شعر خوشم میاد

تو کمان کشیده و درکمین

که زنی به دیده و من غمین

وتمام غمم بود از همین

که خدای نکرده خطا کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد