تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

دلم می خواهد

این روزها با سکوت حرف می زنم سکوتی که پر از ناگفته هاست دلم پر است از حرفهای ناگفته ای که ای روزها بر دلم سنگینی می کند کمی خسته ام و کمی افسرده دلم می خواهد بخوابم وده سال بعد بیدار شوم  یا مثل فیلم مردان سیاه  پوش دلم می خواست با اشعه قسمتی از خاطراتم را پاک کنم  همان خاطراتی که اگر دوباره زندگی کنم هر گز اتفاق نخواهد افتاد


چقدر خوب می شد از این دوره بحران با موفقیت عبور کنم  دلم هیچ چیز نمی خواهد جز آرامشی مطلق که ساعاتی را روی چمن ها دراز بکشم وبا خودم ترانه ای زمزمه کنم دلم می خواهد با یک آرامش خاصی بنشینم و غروب آفتاب را ببینم  ویا حسی که زیر باران راه بروم


دلم می خواهد خودم را پیدا کنم دلم برای خودم تنگ شده است برای خودم

نظرات 7 + ارسال نظر
همای دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:27

وای از این آشفتگان فریاد اهل درد کو؟
ناله‌ی مستانه‌ی دل‌های صاحب درد کو؟

ماه مهر آیین که میزد باده با مستان کجاست؟
باد مشکین دم که بوی عشق می ‌آورد کو؟

بعد مرگم می ‌کشان گویند در میخانه‌ها
آن سیه‌مستی که خم‌ها را تهی می ‌کرد کو؟

درود بر سرباز مملکت چطوری خوبی سربازی چطوره نگران نباش منم دارم شهریور میام

وفا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:25

سلام آقا یوسف گل خوب باشی انشاءالله
دلم برات تنگ شده بود چه کار ها میکنید
خواستی یه سری به ما بزن
آدرس رو نمی نویسم توو لینکات داری ار بالا سومی

دلم منم براشما تنگ شده درسمو تموم کردم می خوام برم سربازی تو چطوری راستی فیلمو چیکارش کردی
باعث افتخاره حتما سری می زنم

pareparvaz یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:59

میدانـــی ؟؟؟

یک وقتــ هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل استــ و

بچسبانی پشتــ شیشه ی افکارتــ ...

باید به خودتــ استراحتــ بدهـــ ـی ... دراز بکشی ،

دستــ هایت را زیر سرتــ بگذاری ، به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوتــ بزنی ...!!

در دلتــ بخندی

به تمام افکاری که پشتــ شیشه ی ذهنتــ صف کشیده اند !!

آن وقتــ با خودتــ بگویی :

(( بگــذار منتظـــر بمانند )) ... !!!



...

کوچــــ ـه ها را بلد شدم ...

خیابانهـــا را ، مغازه هـــا را ،

رنگــ های چراغ راهنمایــــــی را ، جدول ضربــ را ...

و دیگــــــــــ ـر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم ...

اما هنــوز

گاهی در میان آدمها گم میشوم ...

" آدمهــــــــــــ ـا " را خوبـــ بلد نیستم ....

مرهمی نمی شود گذاشت
زخم های ناشمرده را
بار درد روی شانه ام
عاقبت شکست گرده را
روی سر گذاشتندم و ..
دور من شلوغ می شود
مردمی غریبه می برند
باز روی دست، "مرده" را

pareparvaz دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:32

دلــ ــم تنگــ شده

برای عکسهـــ ــایی که پاره کردم و سوزاندمشـــان ...

برای دفتــر خاطراتم ،

که مدتــ هاستــ دیگر در آن چیزی نمی نویسم ...

حتــی برای آدم هــای حسودی که دور و برم می چرخیدند

و خیــ ـلی دیر شناختمشــ ـان !!!

برای بی خیــ ـالی و آرامشــی

که مدتهــاستــ که دیگــر ندارمشــان ؛

خنده هــایی که دارم فراموشـشـــ ـان می کنــم

و برای خودم

که حــ ــالا دیگــ ـــــر خیلی عوض شده امــ ...

دستم را بگیر
گلیم اتاق های دربسته
کوتاهتر از پای من است
و این شکسته ها
پروازهای نافرجامیست
افتاده از... دستم
را
بگیر ...

وفا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:32

سلام
بسلامتی که دانشگاهم تموم کردی و سربازی و کار و ...
خوشحالم میبینم رفقا دارن بله های زندگی رو ۲تا ۲تا میرن بالا
بازم مهمون سر بزن خوشحال میشیم

ممنونم دوست دارم اگه بعد از ظهر ها وقت داشتم با بچه ها یه انجمنی تشکیل بدیم یه فکر هایی دارم انجمنی که اطلاعات سیاسی و دینی افراد روبالا ببره

صنم پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:34

تنهایی انجاست که نبودنت
آه هیچ کس را بلند نکند!

تنها من در کنار این همه دوستان خوبی که دارم واژه متناقضی است

montazer یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:30 http://montazer65.blogsky.com

سلام دوست عزیز.وبلاگت عالیه.موفق باشی

ممنون مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد