تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

دیگه ما رفتنی شدیم

زمان اعزام:91/06/01 

 

سازمان بکار گیرنده: نیروی انتظامی  

 

مکان اموزش :مرکز شهید رجایی کرمانشاه

 

 دیگه ما رفتنی شدیم    

 

از همین الان دلم برای همه تنگ میشه  

 

اگه اومدید اینجا دیدید که به روز نیست حتما نظر بدین به هر حال فکر نمی کنم زود زود وبلاگ رو  

 

اپدیت کنم اما حتما هر چند وقت یه بار از سربازی اینجا می نویسم   

 

راستی تو این شبهای قدر ما رو هم دعا کنید  

 

از دوران سربازی نمی ترسم استرس هم ندارم  فقط سربازی برام مبهمه نمی دونم دو سال می  

 

خوام چی کار کنم یا اصلا کجا  می  خوام برم  فقط خدا به خیر کنه .این روزها صبح می رم  

 

اموزشگاه رانندگی ، یه مربی دارم  

 

عصبانی  که میشه ادم انقدر ازش می ترشه که نمی دونه چی کار کنه ..... اخلاقش خوبه 

 

 قیافه اش ترسناکه ، 

 

  

  

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:42

تو از اون آدمای بدشانس هستی هم خدمتت تو نیروی انتظامی افتاده و هم افتادی کرمانشاه

دیگه چی کار کنیم دست من نیست که

بدون شک مصلحت کار من همینه

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:44

سلام
یه سربازی رفتن که اینهمه اه و ناله نداره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از شما بعیده!!!!!!!!!!!!!!!
نه جنگی هست نه اشوبی!!!!!!!!!!!
سفر جنوب یادت رفته
اگه جای اونا بودی چیکار میکردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله بسلامتی بری و برگردی

اه وناله که نه یه جور برام مبهمه

شروع یه دوران جدید در زندگیم که هیچ برداشت قبلی ازش ندارم

ممنون که بهم سر زدی به خانواده سلام برسون

مردمک چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:40


فک میکنم آدم یه حس غربتی میاد سراغش .. یه جور
احساس غریبه گی خاص ! یا حاد !
اما همه اونجا همینطورن تقریبا فک میکنم..
بعضی از سربازای قدیم! دفترخاطراتی برا خودشون دست و پا
می کردن ، شاید دیگه قدیمی شده باشه! اما به نظرم هنوز
خوب جواب میده .. شمام یه دفتر و قلمی باشه همراتون تا
جوهر نوشتن تون خشک نشه یه وقت .
درسته یه کم تصویر این دوسال مبهمه اما حتما خاطره ساز
خوبی میشه براتون .. یه یادگاری ..
امیدوارم خوب و زود بگذره و تجربه ی مفیدی بشه براتون..
وقتی هم برگشتین سریع به سر و سامان برسین و ... :)

یه چند وقتی بود که بعد از وبلاگ سراغ دفتر خاطرات نرفته بودم ولی فکر می کنم با شروع دوران سربازی تنها رفیقم قلم و کاغذ باشه

دیگه شتری که باید از روش بپریم بعدش هم برگردیم یه کاری پیدا کنیم ومثل بقیه زندگی رو ادامه بدیم

pareparvaz پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:49


امیدوارم هر جا هستید،همیشه شاد و موفق باشید...

التماس دعا.....

ممنونم مرسی شما هم همینطور

ما این روزها محتاجیم به دعا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:29

کجا؟؟
جدی؟
چرا کرمانشاه؟دوره ...
ولی واقعا شهر قشنگیه!رفتین خوب به خیابونا و درختاش دقت کنین
تازه بیستون رو هم ببینین:)
من که کرمانشاه رو خیلی دوست دارم!

جدای از شوخی واقعا دلمون برای به روزشدن های وبلاگ و نوشته هاتون تنگ میشه
احساس می کنم بزرگ شدیم و کم کم از هم جدا...
شاید اصلا شما از سربازی برگشتین یه سری دیگه نباشن:(
دلم گرفت:((

ولی امیدوارم این دو سال با ارامش سپری بشه و بعد از اون ارزوهای بزرگ و موفقیت آمیز براتون دارم
ایشالا مهندس صنایع خوبی بشین
ایشالا از این تنهایی که انگار خودتون دوس ندارین قسمتش کنین در بیاین
ایشالا ارشد هم قبول بشین اما اول کار!
خلاصه براتون آرزوهای بنفش دارم.

البته دوره اموزشی کرمانشاهه بقیه اش رو میوفتم یه شهر دیگه ممکنه از خوش شانسی بیافتم شهر خودمون متا سفانه یا خوشبختانه بزرگ شدنمان در گذر زمان این شکلیه

من دلم برای تمامی همکلاسیهام تنگ میشه گرچه از این که خیلی وقته ندیدمشون دلم تنگ هست

این دو سال هم به سرعت برق و باد می گذره می ترسم از این که خدا امتحانهای خیلی سختی برام تعیین کنه ومن نتونم سر بلند بشم

ارزو می کنم برای تمام دوستانم وبرای شما که در تمام لحظه های زندگی انسان باشند همین انسان بودن برای همه چیز کافی است همان طور که هستند

بابا لنگ دراز جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:31

کاش زودتر بهم میگفتی. به هر حال قسمت این بوده.اومدی مرخصی حتما بهم زنگ بزن.

باشه چشم اگه وقت بشه اومدم مرخصی ولی خیلی ها رو وقت نکردم ببینم الان کافی نتم تو کرمانشاه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد