تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

مانده به تنهایی

یه بار منو مهدیون داشتیم با هم حرف می زدیم بهم گفت دوست داری در آینده چی کار بکنی ؟گفتم دوست دارم یک میلیارد پول داشتم و با هاش یه موسسه خیریه راه اندازی می کردم بهش گفتم دوست دارم شادی دیگران رو ببینم در جوابش یه حرف خیلی جالبی بهم گفت  

بهم گفت :این مهم نیست که تو پول دار بشی وبعدش دل دیگران رو شاد بکنی مهم اینکه با همین چیزهایی که داری این شادی رو در دیگران ایجاد بکنی. 

 

امروز از تنبلی وشاید از این که دلم می خواست تو خونه بمونم مسجد نرفتم وچه شبی هم مسجد نرفتم گاهی وقتها دعا کردن تو تنهایی لذت بخش تر از جاهای دیگه است .شاید امروز این طوریه؟ 

امسال  شب نوزدهم و بیست و یکم رمضان خیلی خوب حال نداد ولی پارسال محشر بود از یادم نمیره . 

این روزها خیلی خستگی ویکنواختی رو تو زندگیم احساس می کنم کار خاصی ندارم صبح تا شب یا تلویزیون می بینم یا کتاب می خونم وبا با کامپیوتر ور می رم وفیلم می بینم منتظرم  اول شهریور بیاد دوست دارم صبح زود بدون اینکه به خانواده بگم یا دوستانم ،بزارم برم  نمی دونم چه حسی داره که دوست دارم اینطوری باشه  بعضی وقتها اساسی با خدا وخودم خلوت می کنم خدا رو شکر این روزها رابطه مون بد نیست  اما دلگیرم، الکی، همینطوری ، یاد یکی می افتم عجیب هوایی میشم  وعجیبتر اینکه من به پایان می اندیشم نمی دونم با خودم چند چندم ،یه چیزی تو زندگیم هست که نیست ودلم می خواد اون یه چیز رو پیدا کنم ،نمی دونم ،

 تا حالا این حس رو تجربه نکردم نمی دونم............

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد