تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

فردا پوتین هایمان را می بندیم

ساکمان آماده است سرمو کچل کرده ام  فردا باید برم  

 

الان فالی زدیم به حافظ

   به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

 تعبیر :در کاری که در پیش رو داری مردد نباش که در کار خیر نباید تأمل و درنگ کرد. نا امیدی و دلسردی را از خود دور کن و با درایت و هوشمندی از موقعیت ها استفاده کن 

 

دیگه خدا حافظ

نظرات 2 + ارسال نظر
Mimi سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:23

Bay bay movazebe khodet bash

بای بای

بابا لنگ دراز جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:26

دلتنگتم.

مخلصیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد