دیگر باید تکه تکه های قلبم را از کوچه پس کوچه های این شهر جمع کنم
وبروم پی کار خودم
عاشقی برایمان بس است دیگر
من تا وقتی که هستم خواهم نوشت
برای خودم و دیگران ،بودن دیگران خوشحالم می کند امید می دهد تبسمی بر لبم می نشاند
اما نبودشان مرا به نیستی نمی کشاند من این روزها بیشتر برای خودم می نویسم والبته با آن صدای نه چندان خوبم می خوانم و ضبط می کنم وگاهی می نویسم گاهی مطلبی ادبی برای خودم می خوانم و ضبط می کنم ولذتش این است که بعد از مدتی گوش می کنم و می بینم امروز چقدر با دیروز متفاوتم
خلاصه هستیم
خوابهای عجیب می بینیم این روزها ، خوب ،خیلی هایشان هم تعبیر نمی شوند از هر چیز گرفته تا هر چیز ...در خوابم همه چیز هست چه کنیم دیگر...
ما آنقدرها دوریم که حرفهایمان به هم نمی رسند
چه حرفی ...
وقتی دیوارها بلندند وفاصله ها بسیار
دوست داشتنهایمان الکیست
وگرنه برای دوست داشتن فا صله بی معنی است
چه حرفی ....
چه حرفی بین من و تو می تواند جاری باشد
وقتی تو برای خودت می جنگی من برای خودم
بیا برای یکبار هم که شده علیه دیوار بجنگیم
این روزهای دلگیر واین روزهای بی قراری
همیشه فصلی هست که بعد از نبودن ها خواهد آمد
فصلی که تو نیستی
فصلی که من نیز نمی خواهم باشم
اما افسوس هستم
گویی این همان فصل است
---------
عشق هر گز حرف نخواهد زد
و ثانیه هایی که جان خواهد داد