تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

پدر من دلتنگتم

 پانزده ما ه از رفتنت گذشته   من هنوز نتونستم  این اهنگ رو گوش کنم   میترسم اونقدر گریه کنم تا بمیرم      

دلم برات تنگ شده پدرم....

اهنگ " گلدی بابا" ی   جمشید نجفی...

دانلود   اهنگ 

دبستان

اولین خاطره من برمیگرده به روزی که در سال اول دبستان  معلم منو گذاشته بود داخل چهار چوب پنجره که انورش حیاط بود و اینورش داخل کلاس   به من میگفت بپر  داخل حیاط تا بهت  یه نمره بیست بدم   یادم میاد من آخرش اینکار رو نکردم  وبهم بیست هم نداد  فکر میکنم من زیاد اهل ریسک کردن نبود م و نیستم  از اولش شاید یکم ترسو بود م  نمیدونم....

تو دوم دبیرستان  اولین روزی که به مدرسه رفتیم با زنداییم رفتیم نمیدونم چرا زنداییم منو برد مدرسه   !!!، ولی یادم میاد گریه میکردم شدید ، همون اولش با امیر مهدیخانلو و محمد جعفر محمدی هم تخت شدیم   نیمکت اول که من وسط می نشستم (احتمالا) که الان هم با محمد جعفر رفیقم  البته الان رفتن تهران زندگی میکنن ولی رفاقت ما هنوز به جاست  تا چند سال پیش هم امیر رو تو دانشگاه میدیدم  فکر کنم کارشناسی ارشد که گرفت رفت سپاه  ، یه چند سالیه ازش خبر ندارم  یادم میاد تو دوم ابتدایی یه پسره بود به اسم   حمید باقری شاگرد اولمون بود  دیگه چیزی از دوم دبستان یادم نمیاد  من ابندایی رو تومدرسه مدرس خوندم   مدرسه ساخته آلمانی ها بود  خیلی سبک که عایق صدا و حرارت بود خیلی پیشرفته بود .

ازسوم دبستان اصلا چیزی یادم نمیاد انگار سوم رو اصلا نخونده باشم  نمی دونم شاید هم خونده باشم

یادم میاد چهارم دبیرستان اسم معلممون قزلباش بود  با امیر مهدیخانلو دوباره همکلاس بودم  مهم ترین خاطراتی که یادم میاد  اینه که یه پسره بود به اسم مسعود که خیلی شلوغ بود یه روز هم به خاطر این شلوغ بازی  دستش شکست  تا دو ماه دستش تو گچ بود   . یه بارهم معلم بهداشت اومد  وهمه بچه ها رو وزن و قدشون رو اندازه گرفت  من بیست کیلو شدم  و امیر مهدیخانلو نوزده کیلو شد   یادمه یه بار یه پسره بود به اسم بازرگان که شاگرد زرنگی هم نبود  ،یه بار از بد روزگار بلند شد و به جواب مسئله که معلم روی تخته نوشته بود اعتراض کرد  معلم هم پس از بررسی متوجه شد اشتباه شده اصلاح کرد و از همه بچه ها خواست بازرگان رو تشویق کنن   بازرگان هم با یه غرور خاصی سر جاش نشست    دوباره پس از ده دقیقه همین اتفاق افتاد و آقای بازرگان به اصطلاح زرنگ  به یه مسئله ای که آقای قزلباش روی تخته نوشته بود اعتراض کرد  اقای قزلباش با عصبانیت برگشت و از بچه ها خواست کسانی که میگن اقای بازرگان درست میگه بیان جلوی تخته   ،من و عده ای از بچه ها با اعتماد کامل به اقای باهوش(بازرگان) رفتیم  جلوی تخته ،اما از قضا مسئله درست از اب در امد  اقای قزلباش هم با عصبانیت گفت که همه بچه های جلوی تخته را  یک و نیم ساعت شیلنگ خواهد زد  وهمین اتفاق هم افتاد   صدای گریه اون روز من و همه بچه ها هنوز تو گوشم هست  خیلی ادم بیمعرفتی بود آقای بازرگان  تازه سر چهل وپنج دقیقه زنگ خورد و ما فکر کردیم که دیگه آقای قزلباش بی خیال میشه و لی در کما ناباوری پس از اینکه از زنگ تفریح برگشتیم دوباره چهل و پنج دقیقه ما رو کتک زد  فکر نمی کنم الان زنده باشه پیرمردی بود اون زمان برای خودش .

پنجم دبستان اسم معلممون  آقای اسکندری بود آدم شریفی بود قیافه اش هنوز یادمه  یه حرفی که ازش هنوز هم یادم مونده این بود که به ما میگفت : اونهایی که پول میدن پنج ثانیه میخرن انگار پولشون رو آتیش میزنن  تو پنجم ابتدایی تو نیمکت یکی مونده به آخر مینشستم  با بهنام استجلو  نیمکت جلویی  حمید دستوار بود با یکی دیگه که یادم نمیاد نیمکت پشت سری هم  فخر الدین ایمانی بود .اسم هم تختیش یادم نمیاد  از همکلاسیهامون علی که باهاش هم محله ای هم بودیم  مجتبی و ناصر که یه فامیلی دور با هاشون داشتیم بودند  دیگه کسی رو یادم نمیاد .جلال سپهری هم بود  یادم یه روز با یکی از بچه های قلدر کلاس دعواشون شد با فخر الدین ایمانی دو تایی زدن اون پسر رو .زنگ های ورزش هم یادمه  پنج شنبه بود خیلی حال میداد  . زمین بسکتبال هم داشت  تنیس هم بود ولی من همیشه فوتبال بازی میکردم  فوتبالم خوب بود  یادمه یه بار معلم ورزش  از بچه ها امتحان ورزش گرفت تو رشته بارفیکس  همه یدونه بیشتر نتونستن برن  فقط احمد بختیاری ده تا رفت با احمد تا سوم راهنمایی  با هم بودیم  یعنی توسط محمد جعفر می دیدمش و لی همیشه باهم دعوا میکردیم  آخرش هم بعد از فوت پدرش رفت نیروی انتظامی .یه پسر هم بود به اسم محمد. رفتار هاش هنوز یادمه . مثل دخترا رفتار میکرد و مثل دخترا حرف میزد  من که اون موقع نمی فهمیدم شاید یه مشکل جنسیتی داشت   نمی دونم  

اون موقع عضو کتابخانه بودم یادمه هزینه  عضویت در کتابخانه  بیست تومن بود 

مدرسه مدرس خیلی بزرگ بود شاید اونموقع که ما کوچیک بودیم بزرگ به نظر می اومد چون چند ماه پیش که رفته بودم  برای ازمون استخدامی به نظرم اومد زیاد هم بزرگ نیست  پنا هگاه زیاد داشت کا برامده بودن  به شکل مثلث  > معمولا بچه های قلدر مدرسه با دارو دسته شون بالای پناهگاه مینشستن  واگه با یه قلدر دیگه دعواشون میشدن  به پنا هگاه دیگه لشکر کشی میکردن  یهو می دیدی  چهل پنجاه نفر دارن دعوا میکنن . کنترل مدرسه کار خیلی سختی بود چون سی و شش تا کلاس بود  یهو میدیدی وسط زمستان چند تا کلاس با هم دعواشون شده  . اونقدر بالای سرت گلوله برفی رد میشد که نگو  ،آخرش هم ناظم با عصبانیت میگفت برین داخل کلاس. اسم ناظم های اون موقع رو یادم نمیاد .ولی یه بوفه بود کنار حیاط که آقای وزیری مستخدم مدرسه  نان بربری با سیب زمینی میفروخت دونه ای پانزده تومن    یادش به خیر خیلی خوشمزه بود    سالن مدرسه اونقدر بزرگ بود که تو زمستان که هوا سرد میشد  هر سی تا صف  داخل سالن تشکیل میشد و قرآن خوانده میشد 

از جایزه هایی که اون موقع تو پنجم بهم دادن  یه آبرنگ بود که تا سال اول  دبیرستا ن داشتم وقتی خراب شد  خیلی ناراحت شدم از شکستنش  .هنوز یادمه 

 اون موقع جلوی مدرسه یه پیرمردی بود که عدسی میفروخت  داخل کاغذ میذاشت  باقالی هم میفروخت  من همیشه یا باقالی میخریدم یا پفک یا عدسی ...

پول تو جیبیم اون موقع ده تومن بود  بعضی مواقع از جلوی مدرسه  یه کیک هایی میخریدم که خونگی بود خیلی خوشمزه بود  قیمتش ده تومن بود  بعضی وقتها با ده تومن  دو تا سیب میگرفتم دونه ای پنج تومن   


 یادش به خیر    یادش به خیر      روزگار خوبی بود 



پاییز فصل ها نه وصل ها

کاش روزی آفتاب از چشم تو فرو می ریخت ومن  از قلبت طلوع میکردم 

 آنوقت تمام دنیا با من  دور تو  می چرخیدیم واسمش را میگذاشتیم کهکشان را ه عشق ،

کاش   سر سبز میشدم مثل درختی در عمق جنگل چشمهایت  ، 

چشمهایت چه دنیای بزرگی دارند  وقتی  خیال پرواز با تو معنا میشود 

اما....

فصل پاییز است و چه انتظاری از وصل ....

تمام میشوم بدون تو در پیچ و خم گشت گذارهای مجاز ی برای پیدا کردن ردی از تو ....

انگار سالها میشناسمت  

اما انگار دیگر نمیشناسمت 

آشنایی اما چه سود  من .....

میشناسمت ....

نمیشناسمت.... 

فاضل نظری اشعار خوبی داره

ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس

با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس

آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس

پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس

دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس

مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس

مزرعه حیوانات بعد از مدتها کتابی خوندم که من رو ساعتها به تفکر واداشت خیلی عالی بود

مزرعهٔ حیوانات (به انگلیسیAnimal Farm) که در ایران به نام قلعهٔ حیوانات نیز شناخته شده‌است، رمانی پادآرمان‌شهری به زبان انگلیسی و نوشتهٔ جورج اورول است. این رمان در طول جنگ جهانی دوم نوشته و در سال ۱۹۴۵ میلادی در انگلستان منتشر شد، ولی در اواخر دههٔ ۱۹۵۰ میلادی به شهرت رسید. این رمان دربارهٔ گروهی از حیوانات است که در اقدامی آرمان گرایانه و انقلابی، صاحب مزرعه (آقای جونز) را از مزرعه اش فراری می‌دهند تا خود ادارهٔ مزرعه را به دست گرفته و «برابری» و «رفاه» را در جامعه خود برقرار سازند. رهبری این جنبش را گروهی از خوک‌ها به‌دست دارند، ولی پس از مدتی این گروه جدید نیز به رهبری خوکی به نام ناپلئون همچون آقای جونز به بهره‌کشی از حیوانات مزرعه می‌پردازند و هرگونه مخالفتی را سرکوب می‌کنند.

جورج اورول که در جریان جنگ داخلی اسپانیا با سیاست‌های حکومت سوسیالیستی شوروی آشنا شده بود و در ضمن از پاکسازیهای خشونت‌آمیز دوران استالین خشمگین بود، با نگارش این رمان از استبداد طبقه حاکم شوروی به سختی انتقاد کرد. در این رمان، انقلاب حیوانات مزرعه، نماد انقلاب کارگری برضد نظام سرمایه داری است.

خلاصه داستان

داستان با توصیف شبی شروع می‌شود که خوکی به نام میجر پیر (Old Major) حیوانات را جمع کرده و از ظلمی که انسان بر حیوانات روا داشته برای آنان سخن می‌گوید و حیوانات را به شورش علیه انسان دعوت می‌کند. وی سپس یک سرود قدیمی به نام جانوران انگلستان را به آنان یاد می‌دهد که بعداً به سرودی انقلابی در بین حیوانات مزرعه تبدیل می‌شود. پس از چندی حیوانات در پی شورشی مالک مزرعه به نام آقای جونز را از مزرعه بیرون کرده و خود اداره آن را به دست می‌گیرند. پس از این انقلاب حیوانی، خوکها (که از هوش بالاتری نسبت به سایر حیوانات برخوردارند) نقش رهبری حیوانات مزرعه را به دست می‌گیرند. اما پس از چندی در بین خود حیوانات یک سری توطئه و کودتا انجام می‌گیرد؛ ناپلئون که یکی از دو خوک پرنفوذ مزرعه است با استفاده از سگ‌های درنده‌ای که مخفیانه تربیت کرده سنوبال، دیگر خوک پرنفوذ مزرعه را فراری داده و خود به رهبر بلامنازع مزرعه تبدیل می‌شود. پس از آن سنوبال عامل جونز معرفی شده و تمام اتفاقات بد و خرابکاری‌هایی که در مزرعه صورت می‌گیرد به وی یا عوامل او در داخل مزرعه نسبت داده می‌شود و به فرمان ناپلئون عده زیادی از حیوانات به جرم همکاری با سنوبال توسط سگ‌ها اعدام می‌شوند. در ادامه داستان خوک‌ها به‌تدریج تمامی قوانین حیوانات را زیر پا می‌گذارند. قانون اساسی حیوانات معروف به «هفت فرمان» به تدریج محو و تحریف می‌شود، خواندن سرود جانوران انگلستان قدغن می‌گردد، حیوانات با غذای روزانه کم مجبور به کار زیاد می‌شوند، در حالیکه خوک‌ها فقط فرمانروایی می‌کنند و غذای زیادی می‌خورند و از تمام امکانات رفاهی استفاده می‌کنند و حتی یادمی‌گیرند که چطور روی دوپا راه بروند و با انسان‌ها معامله کنند.

از جمله برنامه‌های ناپلئون، ساخت «آسیاب بادی» است که قرار است برای بهبود کیفیت زندگی حیوانات ساخته شود. نقشه اولیه این آسیاب توسط سنوبال طرح‌ریزی شده بوده و در ابتدا ناپلئون به مخالفت با آن برمی‌خیزد ولی بعدتر با بیرون راندن سنوبال، ایده ساخت آن را پی می‌گیرد اما به دلیل بی کفایتی ناپلئون، ساخت آن به شکل مطلوبی پیش نمی‌رود. در پایان، ساخته شدن این آسیاب، که با فداکاری‌ها و زجر و تحمل فراوان حیوانات مزرعه امکان‌پذیر می‌شود، نه تنها به بهبود وضعیت زندگی حیوانات منجر نمی‌شود، که خود به اسبابی برای بهره‌کشی بیشتر از حیوانات بدل می‌گردد.

قوانین مزرعه حیوانات

پس ازپیروزی انقلاب حیوانات، یک قانون اساسی معروف به «هفت فرمان» بر روی دیوار مزرعه نوشته می‌شود که شامل بندهای زیر است:

  • همه آنها که روی دوپا راه می‌روند دشمن هستند.
  • همه آنها که چهارپا یا بالدار هستند، دوستند.
  • هیچ حیوانی حق پوشیدن لباس را ندارد.
  • هیچ حیوانی حق خوابیدن در تخت را ندارد.
  • هیچ حیوانی حق نوشیدن الکل را ندارد.
  • هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگری را ندارد.
  • همهٔ حیوانات با هم برابرند.

در اواخر داستان تمام شش فرمان اول از روی دیوار پاک شده و جمله هفتم نیز به صورت زیر تحریف می‌شود: '''همهٔ حیوانات باهم برابرند، اما بعضی برابرترند'''.

برخی از نمادها

  • میجر پیر: نظریه‌پردازان جنبش کمونیستی از قبیل مارکس و انگلس و لنین
  • ناپلئون: رهبران فاسد و مستبد انقلاب‌های کمونیستی، به‌خصوص استالین
  • سنوبال: رهبران انقلابی که قربانی انقلاب می‌شوند، به‌طور خاص: لئون تروتسکی
  • باکسر: اسبی به نام باکسر مظهر طبقهٔ کارگر هست که در برابر تمام مشکلات اظهار می‌دارد «من بیشتر کار خواهم کرد». پس از آنکه باکسر توان کار کردن خود را از دست می‌دهد، خوک‌ها، بجای عمل به وعده‌های قبلی در خصوص دوران بازنشستگی، «باکسر» را به یک خریدار اسبهای پیر می‌فروشند که کارش فروش گوشت اسب به‌عنوان خوراک سگ است.
  • گوسفندان: انبوه جمعیت دنباله‌رو که بدون هیچ تفکّری شعارهای رهبران را تکرار می‌کنند.
  • موزز (کلاغ سیاه پیر): موزز به جاسوسی و سخن‌چینی می‌پرداخت و از سرزمین شیر و عسل در پشت ابرها صحبت می‌کرد که حیوانات پس از مرگ به آن‌جا می‌روند. موزز نمادکلیسای ارتدکس هست که در زمان استالین دوباره اجازهٔ فعالیت یافت و با دادن وعدهٔ زندگی شیرین در دنیای واپسین، باعث می‌گردد که حیوانات عادی رنج و مشقت زندگی کنونی‌شان را بپذیرند.
  • عقب‌نشینی حیوانات به داخل قلعه: عقب‌نشینی نیروهای شوروی به پشت دروازه‌های مسکو و نهایتاً بیرون راندنِ انسان از قلعه که نمادِ دفع حملات آلمان‌ها و پیشروی تا برلین می‌باشد.

ترجمه‌ها در ایران

مزرعه حیوانات با فاصلهٔ کمی پس از انتشار، به فارسی ترجمه شد. پس از ترجمهٔ اولیه، مترجمان دیگری نیز اقدام به ترجمهٔ این کتاب کردند و این کتاب توسط ناشرین و مترجمین مختلف در ایران چاپ شد و به فروش زیادی دست یافت. یکی از اوّلین این ترجمه‌ها، ترجمهٔ امیر امیرشاهی از سوی سازمان کتاب‌های جیبی، مؤسسهٔ انتشارات فرانکلین، در سال ۱۳۴۸می‌باشد.در برخی از ترجمه‌های فارسی از عنوان «قلعهٔ حیوانات» نیز استفاده شده‌است.

در فرهنگِ عامه

معروف‌ترین جملهٔ این کتاب «همهٔ حیوانات باهم برابرند، امّا برخی برابرترند» است که در زبان انگلیسی به‌صورت یک ضرب‌المثل و جمله‌ای کنایه‌آمیز تبدیل شده‌است. همچنین جمله:

همیشه خوکها تصمیم می‌گرفتند، سایر حیوانات هرگز نمی‌توانستند تصمیمی اتخاذ کنند ولی رای دادن را یادگرفته بودند.

از جملاتِ مفهومیِ این کتاب است.

اقتباس‌های سینمایی و تئاتری

قلعهٔ حیوانات تاکنون دو بار بصورت فیلم درآمده. نسخهٔ ۱۹۵۴ یک پویانمایی (انیمیشن) بود، امّا نسخهٔ ۱۹۹۹ با لب تکانی بر تصاویر فیلمبرداری شدهٔ حیوانات واقعی ساخته شده‌بود. هر دو نسخه تفاوت‌هایی با کتاب دارند. در نسخهٔ ۱۹۵۴، شورش دوم حیوانات منجر به سقوط ناپلئون می‌شود و در نسخهٔ ۱۹۹۹ حکومت ناپلئون دچار فروپاشی می‌شود. نسخهٔ دیگری که قرار بود در سال ۲۰۱۲ توسط اندی سرکیس ساخته شود، در سال ۲۰۱۴ و به صورت سه بعدی در دست ساخت است. نمایشنامه‌ای هم بر اساس کتاب نیز در سال‌های ۱۹۸۴ و ۱۹۸۵ در تئاتر ملّی لندن و چندین تئاتر دیگر اجرا شده‌است.