تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

حسرت ناظم حکمت

صد سال شد که رویت را ندیده ام 
کمرت را در آغوش نگرفته ام 
در درون چشمانت نایستاده ام 
از روشنایی ذهنت سوال ها نپرسیده ام 
و به گرمای بطن ات دست نکشیده ام
 
زنی در شهری 
صد سال است که انتظار مرا می کشد
 
در همان شاخه ی درخت بودیم 
در همان شاخه ی درخت
از همان شاخه افتادیم و جدا گشتیم

در میان مان صدها سال زمان 
صدها سال راه دور
 
صدها سال است که 
در تاریک روشنا از پی ات می دوم

ناظم حکمت 
مترجم : مجتبی نهانی

احوال منصور حلاج

نقلست که در زندان سیصد کس بودند چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم گفتند چرا خود را نمی‌دهی گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم پس بانگشت اشاره کرد همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است اشارتی کرد رخنه‌ها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید گفتند تونمی‌آئی گفت: ما را با او سری است که جز بر سردار نمی‌توان گفت: دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند گفت: آزاد کردیم گفتند تو چرا نرفتی گفت: حق را با من عتابی است نرفتم این خبر به خلیفه رسید گفت: فتنه خواهد ساخت او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد سیصد چوب بزدند بهر چوبی که می‌زدند آوازی فصیح می‌آمد که لاتخف یا ابن منصور شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقادمن در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می‌شنید ودست او نمی‌لرزید و همچنان می‌زد پس دیگر بار حسین را ببردند تا بردار کنند صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد می‌آورد و می‌گفت: حق حق حق اناالحق.

نقلست که درویشی در آن میان ازو پرسید که عشق چیست گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند یعنی عشق اینست.

خادم او در آن حال وصیتی خواست گفت: نفس را به چیزی مشغول دار که کردنی بود و اگر نه او ترا به چیزی مشغول دارد که ناکردنی بود که در این حال با خود بودن کار اولیاست پسرش گفت: مرا وصیتی کن گفت: چون جهانیان در اعمال کوشند تو درچیزی کوش که ذرهٔ از آن به از مدار اعمال جن و انس بود وآن نیست الاعلم حقیقت.

چگونه بازماندگان شما را فریب می‌دهند؟


◀️چگونه بازماندگان شما را فریب می‌دهند؟



✏️در خلال جنگ جهانی دوم، نیروی هوایی انگلستان و آمریکا به دنبال کاهش تلفات بمب افکن های خود بودند. رهبران نظامی به این نتیجه رسیده بودند که باید زره تقویتی بیشتری به هواپیماهای خود اضافه کنند تا آن‌ها را در برابر آتش ضدهوایی و جنگنده‌ها حفاظت کند؛ اما افزودن زره به همه قسمت‌های هواپیما امکان‌پذیر نبود و سرعت آن را کم می‌کرد؛ بنابراین آنان باید تصمیم می‌گرفتند که به کدام قسمت‌های هواپیما زره بیفزایند.


✏️برای این منظور آنان شروع به جمع آوری داده کردند. پس از هر مأموریت هواپیماهایی را که بازگشته بودند به‌دقت بررسی می کردند و تعداد آسیب‌های ناشی از ترکش‌ها و گلوله‌ها و جای آن‌ها را روی هواپیما مشخص می کردند. به‌تدریج معلوم شد الگوی خاصی در توزیع آسیب‌ها روی هواپیما وجود دارد. بیشتر آسیب‌ها روی ناحیه بال و بدنه هواپیما بود. بر این اساس کارشناسان نظامی نتیجه‌گیری کردند ازآنجاکه بیشترین گلوله‌ها به نواحی بال و بدنه هواپیما اصابت کرده پس این قسمت‌ها نیازمند زره حفاظتی بیشتر هستند. در نگاه اول این نتیجه‌گیری درست به نظر می‌رسد.


✏️آبراهام والد با این نتیجه‌گیری کاملاً مخالف بود. او جزء ریاضی‌دانی بود که در جنگ جهانی دوم برای ارتش آمریکا کار می‌کرد. والد نشان داد که خطای مهمی در تحلیل‌ها صورت گرفته چراکه نتیجه‌گیری تنها بر اساس داده‌های هواپیماهایی است که از مأموریت بازگشته‌اند؛ اما در مورد هواپیماهایی که در طول مأموریت سقوط کردند، چه می‌دانیم؟


✏️ او نشان داد که دقیقاً برعکس، آن قسمت‌هایی از هواپیما نیاز به حفاظت دارند که کمترین اصابت را داشته‌اند. درواقع نقاط آسیب در هواپیماهای بازگشتی بیانگر آن است که اگر هواپیما در این نقاط هدف قرار داده شود، با احتمال بیشتری می‌تواند سالم بازگردد. پیشنهاد‌های والد در عمل به بهبود نرخ برگشت هواپیماها کمک کرد.


✏️سوگیری بازماندگی (Survival Bias) یک خطا در استدلال است و زمانی پیش می‌آید که تنها بر روی افراد یا چیزهایی که از یک فرآیند انتخاب گذشته‌اند، تمرکز کنید و آن‌هایی را که نتوانستند عبور کنند، عمدتاً به این خاطر که دیگر قابل‌مشاهده نیستند، نادیده بگیرید.


هربار ...



 

من

تو را

            برای شعر

                        برنمی­گزینم

شعر، مرا

            برای تو

                        برگزیده است

درهشیاری

            به سراغت

            نمی­آیم

هر بار

            از سوزش انگشتانم

                                    درمی­یابم باز،

نام تو را ، می­نوشته ام

نامه هایی که هر گز نوشته نشدند


سرگذشت نامه معروف چارلی چاپلین به دخترش که درواقع توسط فرج‌الله صبا در دهه ۵۰ در مجله روشنفکر نوشته شده!


فرج الله صبا اینطور می‌گوید :

ماجرا برمی‌گردد به یک روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر ، سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی‌ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته‌های فانتزی به چاپ برسد ،

به هر حال می‌خواستیم طبع آزمایی کنیم ، این شد که در ستونی، هر هفته نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد ، بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده ، یک روز غروب به بچه‌ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری‌اند؟

گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس خب! ، ما هم سردبیر بودیم ، به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم

رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله‌ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود ، همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه‌ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم!

از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می‌آورد که زود باش باید صفحه‌ها را ببندیم ، آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد ، همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال!


بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه : 

آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه‌اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند! ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد ، بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد!

حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی؟ ما نسخه انگلیسی‌اش را هم دیده‌ایم!!!